ارسالکننده : علی در : 95/4/6 3:43 صبح
مقاله نسبت میان عقلانیت و کرامت انسان در فلسفه ملّاصدرا و کانت تحت فایل ورد (word) دارای 20 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله نسبت میان عقلانیت و کرامت انسان در فلسفه ملّاصدرا و کانت تحت فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله نسبت میان عقلانیت و کرامت انسان در فلسفه ملّاصدرا و کانت تحت فایل ورد (word)
چکیده
مقدّمه
نسبت عقلانیت و علم و دانایى
عقلانیت و خلّاقیت انسان
نمونه هایى از خلّاقیت انسان در فلسفه ملّاصدرا و کانت
نتیجه گیرى
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله نسبت میان عقلانیت و کرامت انسان در فلسفه ملّاصدرا و کانت تحت فایل ورد (word)
ـ ابراهیمى دینانى، غلامحسین، «حکمت نظرى و عملى»، در: مجموعه مقالات دهمین همایش ملّاصدرا (حکمت متعالیه و انسان)، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1387
ـ ابراهیمى دینانى، غلامحسین، «جایگاه ملّاصدرا در علوم عقلى»، در: مجموعه مقالات دومین همایش جهانى ملّاصدرا (مکتب ملّاصدرا و فلسفههاى غربى)، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1383
ـ ابنسینا، النفس من کتاب الشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، مرکز النشر، 1375
ـ ابنعربى، محىالدین، الفتوحات المکّیه، تصحیح احمد شمسالدین، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1420ق
ـ اسکروتن، راجر، تاریخ مختصر فلسفه جدید، ترجمه اسماعیل سعادتى خمسه، تهران، حکمت، 1382
ـ اکبریان، رضا، «جایگاه انسان در حکمت متعالیه ملّاصدرا»، در: مجموعه مقالات دهمین همایش ملّاصدرا (حکمت متعالیه و انسان)، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1387
ـ دلوز، ژیل، فلسفه نقّادى کانت، ترجمه مهدى پارسا، تهران، گام نو، 1386
ـ روسو، ژان ژاک، امیل، ترجمه غلامحسین زیرکزاده، تهران، ناهید، 1382
ـ سالیوان، راجر، اخلاق در فلسفه کانت، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1380
ـ صانعى، منوچهر، جایگاه انسان در اندیشه کانت، تهران، ققنوس، 1384
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1417ق
ـ غفارى، حسین، بررسى انتقادى و تطبیقى فلسفه نظرى کانت، تهران، حکمت، 1386
ـ فروغى، محمّدعلى، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوّار، 1366
ـ کانت، ایمانوئل، درسهاى فلسفه اخلاق، ترجمه منوچهر صانعى، تهران، نقش و نگار، 1384
ـ ـــــ ، دین در محدوده عقل تنها، ترجمه منوچهر صانعى، تهران، نقش و نگار، 1381
ـ ـــــ ، معناى تاریخ کلّى در غایت جهان وطنى (رشد عقل)، ترجمه و شرح منوچهر صانعى، تهران، نقش و نگار، 1384
ـ ـــــ ، نقد قوّه حکم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، نى، 1377
ـ کورت، بایرتز، «ایده کرامت انسان: مسائل و تناقضها»، ترجمه شهین اعوانى، در: درد فلسفه درس فلسفه (جشننامه استاد دکتر کریم مجتهدى)، تهران، کویر، 1384
ـ مجتهدى، کریم، «روشنگرى چیست»، در: مجموعه مقالات علمى و پژوهشى سمینار کانت، تهران، مؤسسه پژوهشى حکمت و فلسفه ایران، 1386
ـ ـــــ ، فلسفه نقّادى کانت، تهران، امیرکبیر، 1387
ـ ـــــ ، «ملاحظاتى در باب مقایسه حکمت عملى صدرا با فلسفه اخلاق کانت»، در: مجموعه مقالات هشتمین همایش ملّاصدرا (ملّاصدرا و حکمت عملى)، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1385
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، رساله فى اتّحاد العاقل و المعقول، تصحیح بیوک علیزاده، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1387
ـ ـــــ ، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، قم، مصطفوى، 1368
ـ ـــــ ، الشواهد الربوبیه، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، قم، بوستان کتاب، 1382
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1380
ـ ـــــ ، تفسیر القرآن الکریم، تحقیق محمّدجعفر شمسالدین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419ق
ـ ـــــ ، مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألّهین، تصحیح حامد ناجى اصفهانى، تهران، حکمت، 1375
ـ نقیبزاده، میرعبدالحسین، فلسفه کانت، تهران، آگاه، 1384
ـ یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه میرعبدالحسین نقیبزاده، تهران، طهورى، 1372
- Barnes, Jonathan, The Complete Works of Aristotle, Princeton University Press,
- Gaygill, Haward, A Kant Dictionary, Blacwell,
- Jaspers, Karl, Kant, ed. by Hannah Arendt, NewYork, A Harvest Book,
- Kant, Immanuel, Critique of Practical Reason, translated and edited by Mary J.Gregor, Campidge University Press,
- —– , Critique of Pure Reason, translated by Poul Guyer and Allen W. Wood, Campidge University Press,
چکیده
در فلسفه ملّاصدرا و کانت، «عقل» عالىترین قوّه نفس و «معرفت عقلانى» بالاترین مرحله شناخت است. از نگاه هر دو فیلسوف، عقلانیت یا خردورزى بنیادىترین ویژگى انسان و مبناى کرامت ذاتى اوست؛ با این تفاوت که ملّاصدرا عقلانیت نظرى، و کانت عقلانیت عملى را معیار اصلى مىپندارند؛ یعنى از نظر ملّاصدرا، شأن و کرامت انسان به چیزى است که مىداند، در حالى که از نظر کانت، شأن و کرامت انسان به چیزى است که مىخواهد
یکى از جلوههاى عقلانیت در اندیشه این دو فیلسوف، خلّاقیت یا همان آفرینشگرى است. دو فیلسوف یادشده خلّاقیت را، هم در حوزه نظرى (در محدوده قوّه خیال و عقل) و هم در حوزه عملى، مورد توجه قرار دادهاند؛ با این تفاوت که در حکمت صدرایى، آفرینشگرى انسان در ارتباط با ماوراى طبیعت و از راه اتّحاد با عقل فعّال صورت مىگیرد، در حالى که در فلسفه کانت، خلّاقیت انسان در پیوندى عمیق با استقلال و خودبنیادى اوست، منشأ و مبدأ متعالى ندارد، و صرفآ ریشه در انسانیت و استقلال اراده انسان دارد
کلیدواژهها: ملّاصدرا، کانت، عقلانیت، کرامت ذاتى انسان، خلّاقیت
مقدّمه
ایده «کرامت ذاتى انسان» از مسائلى است که مورد توجه فلاسفه غرب و شرق قرار داشته است: آیا «انسان بما هو انسان»، در نظام خلقت، از جایگاه ویژهاى برخوردار است؟ این مسئله، در نظام فلسفى ملّاصدرا، امرى تکوینى است و از شئون عقل نظرى و عملى شمرده مىشود؛ امّا، در فلسفه کانت، به شکلى نظاممند مطرح شده است، به طورى که در سراسر آثار او ـ به ویژه کتاب حکمت عملى ـ کاملا نمایان به نظر مىرسد
در حکمت متعالیه ملّاصدرا و در فلسفه کانت، مىتوان عناصرى را یافت که اساس کرامت انسان و ارزش ذاتى او محسوب مىشوند. یکى از این عناصر عقلانیت یا همان خردورزى انسان است. در اندیشه این دو فیلسوف، عقل عالىترین قوّه نفس و تربیت عقلانى بالاترین مرحله شناخت محسوب مىشود. در مقاله حاضر، نسبت این عقلانیت با کرامت ذاتى انسان بررسى، و وجوه تشابه و تفارق آنها بیان خواهد شد
معناى «عقلانیت» از نگاه ملّاصدرا و کانت
گفته شد که در فلسفه ملّاصدرا و کانت، عقل عالىترین قوّه نفس، و معرفت عقلانى بالاترین مرحله شناخت به شمار مىرود. حال باید بررسى کرد که وقتى سخن از عقل و عقلانیت در اندیشه این دو فیلسوف به میان مىآید، به ویژه در مقاله حاضر، چه معنا یا معناهایى از آن موردنظر است؟ عقل را در عمومىترین معناى آن، به قوّه استدلال تعریف کردهاند. این واژه عربى ترجمه کلمه «نوس» در زبان یونانى است و بنابر تعریف ارسطو، جوهرى مفارق از مادّه، آگاه و منشأ حرکت، و سرمدى مىباشد
ارسطو عقل یا فکر را کمال واقعى، غایت غایات، و خیرالامور مىداند و هوشمندى و خردمندى را از فضایل آن قلمداد مىکند
ملّاصدرا و کانت معانى گوناگونى را براى عقل برشمردهاند. عقل در حکمت متعالیه، گاهى به قوّهاى از قواى انسان و گاهى به موجودات مجرّد اطلاق مىشود. منظور ما از عقل در این نوشتار، آن عقلى است که جزء قواى انسان شمرده مىشود و گاه معناى استدلالى، گاه شهودى، گاه نظرى، و گاه عملى دارد؛ عقلى که «در وجود انسان، هم سرچشمه استدلال و هم منشأ دین و معنویت و هم آن چیزى است که مىتواند انسان را به واقعیت برساند.» همچنین، کانت در کتاب نقد به ذکر معانى متفاوتى از عقل پرداخته است؛ امّا آنچه در نوشتار حاضر موردنظر است گستردهترین معناى آن است که سرچشمه تمام عناصر و مبادى پیشینى، و فاعل شناخت، تلقّى مىشود و دو جنبه نظرى و عملى دارد. کانت، با تعیین محدودیتهاى عقل نظرى، توجه شایانى به عقل عملى مشترک بین انسانها دارد. بنابراین، از نظر او، کاربرد همگانى عقل ـ که باید همیشه آزاد گذاشته شود ـ از اهمیت بسزایى برخوردار است. شاید به سبب همین توجه کانت باشد که یاسپرس معتقد است: در دعوى بزرگ «خرَد»، این مفهوم در آثار کانت به میزانى از ژرفایى رسید که پیشتر هیچگاه به آن نرسیده بود
البته، هم در اندیشه ملّاصدرا و هم در اندیشه کانت، عقل از هر چیزى مقدّستر است و بهترین معیار براى شناخت و دریافت حقیقت شمرده مىشود؛ براى مثال، کانت در پایان مقاله «روشنگرى» مىگوید: عقل از هر چیزى مقدّستر، و تنها سنگ محک هر نوع حقیقت است. با این حال، باید توجه داشت که در حکمت صدرایى کارکرد نظرى عقل، و در فلسفه کانت کارکرد عملى عقل از اهمیت بیشترى برخوردار است؛ یعنى مرکز ثقل حکمت صدرایى عقل «نظرى»، و مرکز ثقل فلسفه کانت ـ در حوزه انسانشناسى ـ عقل «عملى» است، عقلى که مجهّز به اراده یا به تعبیرى اراده معقول مىباشد. از اینرو، مىتوان گفت: به نظر ملّاصدرا، حقیقت انسان علم است، و شأن و کرامت وى به آن چیزى است که مىداند؛ ولى از نظر کانت، حقیقت انسان اراده است، و شأن و کرامت او به آن چیزى است که مىخواهد
در حکمت متعالیه ملّاصدرا و در فلسفه کانت، عقلانیت و تفکر به منزله بنیادىترین ویژگى انسان محسوب مىشود. آنچه در این نوشتار مورد توجه است همانا شأن و ارزش ـ و نه کیفیت ـ عقلانیت در نظام فلسفى دو فیلسوف یادشده است. در اسلام، همواره عقلانیت یکى از محورهاى اصلى حکمت اسلامى بوده است؛ از اینرو، ما مىتوانیم تجلّى خردگرایى را در آثار امثال فارابى و ابنسینا مشاهده کنیم. یادآورى مىشود که در سنّت عقلانى اسلام، حتى عرفان اسلامى را اوج عقلانیت دانستهاند و علّت تکریم انسان در کلام وحى را نعمت عقل معرفى کردهاند. در اندیشه ملّاصدرا، حکمت و فرزانگى، عامل اصلى کرامت انسان است؛ تا جایى که انسان عالم عقلى، مضاهى عالم عینى گردد. کانت توانایى بشر براى تعقل ورزیدن را بنیادىترین ویژگى طبیعت این موجود تلقّى مىکند و آن را به عنوان مبنایىترین معیار کرامت ذاتى انسان معرفى مىنماید. او عقل را داراى شأن ذاتى و نفسالامرى مىداند و معتقد است که این نیرو تنها به نوع انسان اختصاص یافته است؛ وى، همچنین، عقلانیت را صفتى مىداند که از میان سلسله موجودات طبیعى به کاملترین حلقه ـ یعنى انسان ـ اختصاص یافته است
ناگفته نماند، معناى عقلانیتى که اساس کرامت انسان در فلسفه دوره جدید را تشکیل مىدهد (تعبیر انسان به موجود متفکر)، با معناى گذشته عقلانیت متفاوت است؛ زیرا، در معناى جدید: 1) انسان موجودى خودآگاه است و احاطهاى کامل بر وجود و هستى خویش دارد؛ 2) انسان موجودى خردمند و متفکر است. این همان معنایى است که در فلسفه کانت نیز تبلور یافته و انسان با ویژگىهایى از جمله خودآیینى و استقلال اراده تعریف شده است؛ استقلالى که اصل بنیادین اخلاق شمرده مىشود
شایان ذکر است که هر دو فیلسوف یادشده اصل عقلانیت را مبناى انسانیت دانستهاند؛ ولى تعاریف گوناگونى که از این اصل در دو حوزه نظرى و عملى به دست داده، و مرزى که براى آن تعیین کردهاند، به همراه اختلاف دو فیلسوف در مبانى و شیوه فلسفى، موجب شکلگیرى نتایج متفاوتى در فلسفههاى آنان شده است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. این تفاوت تا جایى است که ملّاصدرا معیار عقلانیت را فاعل شناسا بودن انسان، و کانت فاعل اخلاقى بودن او دانسته است که یکى به نظر توجه دارد و دیگرى به عمل. با این حال، در هر دو اندیشه، شأن ذاتى انسان را خردمندى او تشکیل مىدهد؛ یعنى انسان قابلیت دارد که خردمند باشد، و همین امر اولین و اصلىترین معیار کرامت و منزلت او محسوب مىشود
نسبت عقلانیت و علم و دانایى
گفتیم که هم ملّاصدرا و هم کانت خردورزى را مبنایىترین معیار کرامت انسان مىدانند. پرسشى که در اینجا مطرح مىشود این است که از نظر دو فیلسوف یادشده، چه نسبتى بین عقلانیت و علم و دانایى برقرار است؟ همچنین، علم و دانایى چه نقشى در تعیین شأن و منزلت انسان دارد؟
از نظر ملّاصدرا، علم از سنخ وجود است؛ از اینرو، احکامى که بر وجود جارى مىباشد بر علم و ادراک نیز جارى است. وى علم و دانایى را از افعال بىواسطه و حضورى نفس، و در عین حال نوعى تحقّق براى نفس و نوعى نورانیت براى انسان مىداند. ارزشمندترین صفت انسان، که او را بر تمامى فرشتگان برترى داده، صفت علم و حکمت اوست؛ بر این اساس، ظرفیت علمى انسان، مبناى کرامت اوست. از نظر کانت، ذات انسان از دانایى و آگاهى تشکیل مىشود. انسان بودن، دانندگى و خودآگاهى است: «هستىِ ما دانستگى است. روشنگرىِ دانستگى، روشنگرى اندیشه ماست. هستى من، بودنى است که هم از چیزها و هم از خود، آگاه است.»
ملّاصدرا حقیقت علم را در نسبت آن با ماوراى طبیعت تعریف مىکند. از آنجا که در حکمت صدرایى، هم علم از مقوله وجود است (نه صرفآ کیف نفسانى) و هم عقل امرى وجودى است (نه صرف یک قوّه نفسانى)، علم سیر و حرکتى وجودى مىباشد که براى عالِم حاصل مىشود؛ تا جایى که انسان در راه کمال علمى و عقلى خود، از عقل فعّال کمک مىگیرد. این در حالى است که در فلسفه کانت، انسان موجودى خودآیین است و حقیقت انسان، در نسبت او با خودش تعریف مىشود، نه در نسبت وى با ماوراى طبیعت. انسان موجودى آگاه، آزاد، و در نتیجه داراى استقلال وجودى است؛ استقلالى که مبناى کرامت او به حساب مىآید
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : علی در : 95/4/6 3:43 صبح
مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل تحت فایل ورد (word) دارای 19 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل تحت فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل تحت فایل ورد (word)
چکیده
مقدّمه
اوّلین سهگانه هگل
هستى مجرّد است
مثال مطلق بنیاد هستى
اشتراک هگل و ارسطو؛ اوّلین، آخرین است
چرایى نخستین بودن مقوله هستى
1 رجوع به جهان عینى
2 رجوع به عقل
3 آخرینْ مفهومِ مجرّدِ ممکن بودنِ هستى
4 تقدّم تصوّرِ مجرّدتر در اندیشه و دلیل ذهنى
5 استنتاج معتبر باید از مضمر به صریح باشد
فرق هستى با وجود
تقسیمات هستى
هستى متعّین
نقد نظر هگل در مورد هستى
نتیجهگیرى
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله بررسى و نقد هستى و وجود از منظر هگل تحت فایل ورد (word)
ـ استیس، والتر، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، چ پنجم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372
ـ دونت، ژانت، درآمدى بر هگل، ترجمه محمّدجعفر پوینده، تهران، سرچشمه، 1380
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ج 7، ترجمه داریوش آشورى، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى و سروش، 1375
ـ گارودى، روژه، شناخت اندیشه هگل، ترجمه باقر پرهام، تهران، آگاه، 1362
ـ مجتهدى، کریم، منطق از نظرگاه هگل، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات اجتماعى، 1377
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ چهارم، تهران، صدرا، 1378، ج 9
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، چ چهارم، تهران، صدرا، 1377، ج 13
چکیده
هستى یکى از زیربنایىترین مفاهیم فلسفه هگل است که نقطه شروع منطق او نیز شمرده مىشود. در این مجال، به بررسى مقوله هستى در منظومه فکرى هگل مىپردازیم. یگانگى هستى با شناسایى و اینکه هستى در نظر هگل داراى تجرّد است و این تجرّد ناشى از قواعدى است که او براى سهپایههاى خود وضع مىکند، از جمله مباحث ماست. از دیگر نقاط مهمّ بررسى هستى، یافتن دلایل هگل در نخستین بودن این مقوله است؛ و اینکه او با چه توجیهى دیگر مقولات متکثّر خود را بر این پایه مىنهد؟ هگل همچنین براى هستى تقسیماتى قائل شده که ذکر آن آمده است. نکته قابل توجه دیگر تفاوتى است که او میان «وجود» و «هستى» مىنهد، این دو را با ظرافت از هم جدا مىکند و هریک را در جایگاه خاصّ خود قرار مىدهد. در کنار این مباحث، سنجش نظریات هگل به محک نقد، از دیگر محورهاى اصلى ماست که کوشیدهایم به نحو منصفانه آن را بررسیم
کلیدواژهها: هگل، هستى، مثال مطلق، تقسیمات هستى، وجود و هستى متعیّن
مقدّمه
از میان دو اصل مهم در تفکر هگل، یکى آن است که اندیشه و هستى یا به عبارتى شناسایى و هستى با هم وحدت دارند. هگل معتقد به وحدت اندیشه و هستى است. در سنّت فلسفه اسلامى، از عالم عقل و اندیشه به عنوان عالم اثبات، و از عالم وجود به عنوان عالم ثبوت سخن مىرود. مقام اثبات و مقام ثبوت براى هگل وحدت دارند، نه اینکه فرضى باشد؛ بلکه اگر آنها را دو دایره فرض کنیم، بر هم منطبقاند. اصل مهمّ دیگر در تفکر هگل آن است که انسان توان درک این وحدت را دارد، هگل بر آن است که در درون عقل، عناصر لازم براى درک این تطابق وجود دارد؛ یعنى عقل ما قادر است این تطابق و وحدت را کشف کند و این نکته مهمّى است. این دو اصل براى هگل بسیار راهبردى مىباشند؛ و در واقع، تمام فلسفهاش را بر این دو اصل استوار کرده است؛ اوّلاً به وحدت مقام ثبوت و مقام اثبات قائل است و ثانیا شرایط و عناصر لازم را در ذهن و اعماق وجود مهیا مىبیند
هگل اساسا وظیفه فلسفه را در حوزه آنچه هست مىداند: «آنچه عقلانى است، واقعى است و آنچه واقعى است، عقلانى. هرگاه از بند رستهاى چنین اعتقادى دارد، فلسفه نیز به هنگام ملاحظه دنیاى معنوى و دنیاى طبیعى، از همینجا مىآغازد.»1 او همچون بسیارى از ایدهآلیستها، هستى را اساسا هستى براى آگاهى مىداند و مىگوید که نوع هستى فقط از براى آگاهى است. هر موضوع یا عینى در صورتى به وجود مىآید که ذهنى باشد. کائنات همان محتواى آگاهى ماست. براى هگل، مفهوم هستى معنایى غیر از معناى صدرایى دارد؛ یعنى در بیرون از من خودش را به من نشان مىدهد. مفهوم هستى نزد هگل، شبیه وجود اگزیستانسیالیستى است؛ البته نه اینکه دقیقا همان باشد. هگل عالم را پدیدارى مىفهمد، یعنى عالمْ همه آن قلمروهایى را دربر مىگیرد که کانت فىنفسه به آنها قائل است. از اینرو، عالم پدیدارى هگل خیلى بزرگتر است؛ منتها منظور هگل از هستى، هستى محسوس است که ما در خارج حس مىکنیم
هستى براى هگل نقطه آغاز است. مراد وى از هستى، آنگونه مفهومى است که «نطفه واقعیت و اندیشه باهم است. وجود را نمىتوان منفردا درنظر گرفت؛ وجود [خالى] نامتعیّن چیزى جز عدم نیست.»2 از منظر هگل، وجود و عدم یک چیزند؛ ولى او اندیشیدن به یک چیز معیّن را اندیشیدن به هیچ نمىداند؛ چراکه وجود و عدم فقط در قبال دیگرى معنا دارند؛ بدین معنا که وجود تنها همان چیزى است که از بطن عدم جدا مىشود و عدم صرفا فقدان وجود است. وجود ضمنا عدم هم هست؛ یعنى ضدّ وجود در خود آن پنهان است. «وجودْ هم وجود است و هم عدم است؛ گذار از وجود به لاوجود، یعنى نابودى است، و گذار از لاوجود به وجود، یعنى بود. در آسمان و زمین، هیچ چیز نیست که وجود و عدم با هم در خود داشته باشد.»3 بنابراین، «هیچچیز در جهان نیست که در حال شدن نباشد.»
اوّلین سهگانه هگل
از همینجا مىتوان بحث درباره نخستین سهگانه هگل را پیش کشید. از نظر وى، «وجود محض، در مرتبهاى که به نحو بىواسطه نامتعیّن است، فقط با خود مساوى است؛ بىآنکه با غیر خود مساوى باشد. امر نامتعیّن محض، در واقع، خلأ کامل است و اندیشه به درون آن راه ندارد و چیزى درباره آن نمىتوان شناخت. این وجود نامتعیّن بىواسطه در حقیقت همان عدم است.»5 او هستى و نیستى را یک چیز مىداند که به درون یکدیگر مىگذرند: هستى به درون نیستى، و نیستى به درون هستى گذر مىکند؛ زیرا نیستى اندیشه خلأ است و این خلأ چیزى جز هستى محض نیست. «هستى و نیستى انتزاعىترین، کممایهترین، و به همین علّت، صورتهاى اصلى تضادّند.»
در نتیجه انحلال این دو صورت تضاد در یکدیگر، مفهوم سومى لازم مىآید که تصوّر گذار هستى و نیستى به درون یکدیگر باشد. این همان مقوله گردیدن است که گویا براى هگل از اصالت خاصّى برخوردار است. وى که گذار هستى و نیستى به یکدیگر را عین گردیدن مىداند، این فرق را هم قائل است که: «دو حدّ گذار، حدّ آغازین و حدّ پایانى، در حال سکون به سر مىبرند و از یکدیگر جدا هستند، و گذار به عبارتى بین آندو صورت مىگیرد. هربار که هستى و نیستى مطرح مىشود، این عنصر سوم باید وجود داشته باشد؛ زیرا هستى و نیستى، به خودى خود، وجود ندارند و فقط در این سومین عنصر وجود دارند.»7 وى در همین راستا، تمجید ویژهاى از هراکلیت ـ پیشگام گرایش به شدن ـ مىکند و مىگوید: تشخیص اینکه حقیقت نخست همان شدن است و وجود و لاوجود تصوّراتى انتزاعى بیش نیستند، نتیجه فلسفى بزرگى است. «فهم ما هردوى این مفاهیم را به عنوان دو مفهوم حقیقى و معتبر [در ذهن] جدا مىکند؛ عقل ـ امّا ـ تشخیص مىدهد که هریک از اینها در دیگرى است، و هریک از آنها غیر خود را در خود دارد. از اینرو، کلّ مطلق را باید چون کلّ در حال شدن تلقّى کرد.»8 سواى هراکلیت، پارمنید هم در تحلیل اندیشه گردیدن و سخن از هستى و نیستى بر هگل تقدّم دارد. او نشان داد که گذار نیستى به درون هستى و گذار هستى به درون نیستى دو شکل اندیشه گردیدن هستند
اکنون که دانستیم «هستى»، «نیستى»، و «گردیدن» چگونه نخستین سهگانه هگل را تشکیل مىدهند، خوب است که بدانیم وى این سه را با جنس، فصل، و نوع برابر مىداند: هستى جنس است؛ نیستى که مقوله دوم باشد، فصل است؛ در نتیجه آمیزش جنس و فصل، گردیدن پدید مىآید که گونه خاصى از هستى، و از اینرو، نوعى از آن است. در سهگانههاى هگل، همواره مقوله نخستین ایجابى است؛ یعنى معنایى مثبت دارد که در اینجا هستى است. مقوله دوم همیشه سلبى یا مخالف مقوله نخست است و آنچه را مقوله نخست درصدد اثبات آن مىباشد، نفى مىکند. هگل مقوله دوم را از منبع خارجى نمىگیرد، بلکه از مقوله نخست استنتاج مىکند؛ از اینرو، مقوله نخست باید حاوى مقوله دوم باشد و هگل نیز اثبات مىکند که مقوله نخست، مقوله بعدى را در کنه خویش دارد. از همینجاست که او مىخواهد بگوید: مقولات، خود از یکدیگر منتج مىشوند. او سه عنصر این سه پایه را به ترتیب برنهاد،9 برابرنهاد10 وهمنهاد11 نامگذارى مىکند
هستى مجرّد است
هگل براى سه گانه هاى خود، قوانین دیگرى نیز وضع کرده که از آن جمله این است که دو جزء اوّلِ هر سه پایه به طور نسبى مجرّدند، ولى این وضع در جزء سوم دگرگون مىشود و به تشخّص نسبى بیشترى مىرسد. براى مثال، هستى که نخستین مقوله منطق است از همه مقولات مجرّدتر مىباشد، زیرا از همه تعیّنات خویش دورى گزیده است و هیچگونه فصل و ممیّزى ندارد؛ ولى «گردیدن» تفاوت نیستى و هستى را دربر دارد. هستى و نیستى به طور جداگانه مجرّدند؛ ولى هنگامى که برهم مىآیند، مقوله بالنسبه مشخّص «گردیدن» را رقم مىزنند
همنهادها اختلافات برنهاد و برابرنهاد را هم از میان برمىدارند و هم حفظ مىکنند. به محاق رفتن مطلق اختلافات، مایه یکسانى است. هستى و نیستى همچنان در گردیدن باقى هستند و مىتوان آنها را به مدد تحلیل، از گردیدن درآورد. هستى و نیستى که وجودشان به هم وابسته است، در گردیدن محو شدهاند؛ امّا در عین انحلال، باز وجود دارند. از اینرو، هستى و نیستى در گردیدن محوشدنى نیستند، بلکه محفوظ مىمانند. هستى حاوى گردیدن است و گردیدن هم هستى را در خویش دارد. تفاوت این دو در آن است که اوّلى پنهان، و دیگرى پیداست؛ چراکه مقولات زبرین، مقولات زیرین را در خویش دارند. با این حال، مىتوان گفت که در معناى دیگر، مقولات زیرینْ حاوى مقولات زبریناند. گردیدن، هستى را در خویش دارد؛ ولى هستى نیز حاوى گردیدن است. این معنا، از آنجا به دست مىآید که گردیدن از هستى استنتاج مىشود. گردیدن در هستى پنهان بود، ولى هستى به نحو پیدا در گردیدن نمایان است؛ زیرا به روشنى، گردیدن نوعى از هستى شمرده مىشود
این قضیه بدینجا ختم نمىشود؛ بلکه به عبارتى باید گفت که نه فقط گردیدن، بلکه تمامى مقولات بعدى در هستى پنهاناند. همه مقولات منطق هگل، به حال اضمار، در مقوله هستى مندرجاند. هستى به طور ضمنى، همه مقولاتى است که در پى آن مىآیند. «هستى، صورت معقول است؛ ولى در حال ضمنى.»12 هگل همچنین هستى را «آن» یا «دقیقه» مىنامد، و این ناشى از این نکته است که وى دو جزء نخستین هر سه پایه را آن یا دقیقه مىنامد؛ یعنى تز و آنتىتز هر سه پایه دقایقاند، یعنى عناصر ترکیبکننده سهپایهاند. هگل هستى را مبدأ جستوجوى فلسفى و دیالکتیکى خود قرار مىدهد. این سخن بدان معناست که هستى، خود از چیزى دیگر به دست نیامده است و یا به اصطلاح هگل، از جایى منتج نیست
مثال مطلق بنیاد هستى
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : علی در : 95/4/6 3:43 صبح
مقاله شبکه تحت فایل ورد (word) دارای 33 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله شبکه تحت فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله شبکه تحت فایل ورد (word)
کلیدواژهها
چکیده
مقدمه:
تعریف شبکه:
هدف اصلی شبکه:
مزایای بهره گیری از شبکه:
عناصر شبکه:
کارکردهای شبکه:
انواع شبکه:
ب: شبکه گسترده WAN:
اجزای شبکهها:
ریخت شناسی شبکه (Network Topology):
عیب یابی شبکه ها
بررسی فعالیت کلی Segment ها
استفاده از DHCP به عنوان ابزار تشخیص دهنده
Ping محلی
قدم بعدی چیست؟
تست کابل
تست پیشرفته تر
نتیجه گیری
راه هایی آسانتر برای عیب یابی شبکه ها
راهنمای عیب یابی
گام اول : مستند سازی شبکه
گام دوم : جمع آوری کلیه اطلاعات و تحلیل خطای پیش آمده
گام سوم : دامنه مشکل ایجاد شده را محدود کنید
گام چهارم : مشکل را رفع کنید
گام پنجم :
کارهای انجام نشده را مستند کنید
بررسی مشکل به صورت حضوری
آیا به سطح پیشرفته تری از اشکال یابی احتیاج است ؟
آزمون های مستقیم
تست لینک
چکیده
امروزه هیچکس خدماتی که شبکه ها در اشتراک منابع سخت افزاری و نرم افزاری انجام می دهند، نفی نمی کند. برای مراکزی که به نحوی بخواهند در جهت کاهش هزینه، وقت و انرژی گامهای اساسی بردارند، آشنائی با شبکه، کاربرد، ریختشناسی های مختلف آن، مزایا، مشکلات اجرائی و پیاده سازی آنها، لازم است
برای مراکز اطلاع رسانی ای که وظیفه اصلی شان پشتیبانی علمی از محققان و پژوهشگران و استفاده کنندگان از اطلاعات است؛ و ضرورتاً از ابزارهای ذخیره و بازیابی اطلاعات به شیوههای نوین (سختافزاری- نرمافزاری) بهره می برند، لازم و ضروری است که از ساختارهای شبکهای دیسکهای فشرده نوری و نحوه اشتراک منابع اطلاعاتی در این محیط، آگاهی داشته باشند
این متن، سعی دارد علاوه بر ارائه آگاهیهای بسیار کلی و عمومی در خصوص شبکهها و کاربرد آنها ـ که بویژه می تواند مورد استفاده متخصصان حوزه علوم کتابداری و اطلاعرسانی قرار گیرد ـ در خصوص شبکههای اطلاعاتی دیسکهای فشرده نوری و شیوههای مختلف ارائه خدمات اطلاعاتی از این طریق، مطالبی را عنوان نماید. در همین راستا، تجربه مرکز اطلاعرسانی و خدمات علمی جهاد سازندگی (JSIS) در زمینه شبکه اطلاعرسانی با عنوان (JSISNET) نیز با تاکید بر شبکه دیسکهای فشرده نوری مطرح می گردد
مقدمه
امروزه بهرهگیری از اطلاعات سازمان یافته، برای تفوق کشورها از نقطه نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به سلاحی تبدیل گردیده است. گسترش و دامنه گردش اطلاعات و سهم موثر آن در تصمیمگیریها و پیشرفتهای اجتماعی در جوامع موجب تحولات بنیادی گردیده است. اطلاعات به همان اندازه که در تصمیمگیریها و برنامهریزیها نقش مهمی دارد، موجب بالا رفتن آگاهیها، بینش فردی و تغییر رفتار در اجتماعات نیز می گردد. بشر از آغاز پیدایش تاکنون، در جهت برقراری ارتباطات اجتماعی با سایرین سعی نموده است. سرآغاز این تلاشها را می توان پیدایش زبان، و تحول آن را در اختراع خط، و توسعهاش را در اختراع چاپ، و گسترش آنرا در پیدایش علم ارتباطات دانست. مهمترین وظیفه ارتباطات در اطلاع رسانی، ایجاد زمینه برای اشتراک منابع است. ازدیاد روز به روز منابع اطلاعاتی و به همراه آن صرف هزینه و وقت زیاد جهت سازماندهی آنها، کشورها را متوجه هدف دیگری نمود که همانا پرداختن به اقتصاد اطلاعات است. انفجار اطلاعات، برنامه ریزان را مجبور کرد تا گردش اطلاعات را با استفاده از تکنولوژیهای جدید مهار نمایند. در این راستا شبکه های اطلاع رسانی، مهمترین پایگاه و کانال انتقال و مبادله اطلاعات محسوب می گردند. رشد و توسعه شبکه های اطلاعاتی، از اواخر دهه 1960 معلولی از تولید حجم وسیع اطلاعات به اشکال مختلف و متنوع بود. کاهش دادن و یا صرف درست هزینه ها نیز، یکی دیگر از عوامل مهمی بود که در رشد و گسترش شبکه های اطلاعاتی نقش اصلی ایفا نمود. به همین لحاظ بوده که گسترش شبکه های اطلاعاتی طی سه دهه اخیر، از آهنگ چشمگیری برخوردار گردید. دلایل عمده این امر را می توان ورود تجهیزات داده آمایی خودکار، کاهش در هزینه ها، سرعت در عمل و استفاده از منابع دیگران (Resource Sharing) در صحنه فعالیت های اطلاع رسانی محسوب کرد
تعریف شبکه
; نظام تعاونی ایجاد شده توسط کتابخانهها و مراکز اطلاعاتی که بر حسب موضوعی مشترک، نزدیکی جغرافیایی، یا دیگر زمینههای مشترک گردهم می آیند تا در منابع اطلاعاتی، منابع انسانی، تجهیزات، تکنولوژیها، و دیگر عناصر ضروری برای تدارک خدمات اطلاعاتی کارآمد، سهیم شوند ]”جس شرا” به نقل از الیزابت میلر[ را شبکه اطلاعاتی گویند
هدف اصلی شبکه
هدف اصلی یک شبکه اطلاعاتی عبارتست از تشخیص و استقرار بهترین روش برای گسترش و توسعه جریان اطلاعات بین موسسات عضو. در اینصورت شبکه اطلاعاتیای کارآتر است که سطح ارتباطی بیشتری بین اعضای آن برقرار باشد
مزایای بهره گیری از شبکه
1- افزایش جریان مبادله و استفاده از اطلاعات به منظور پشتیبانی از آموزش و پژوهش
2- افزایش حجم اطلاعات و ضرورت دستیابی به آنها
3- دریافت اطلاعات روزآمد
4- بهرهگیری از تنوع موضوعات تحت پوشش خدمات مراکز اطلاعاتی گوناگون
5- کاهش هزینههای فراهمآوری، آمادهسازی و سازماندهی اطلاعات و به حداکثر رساندن استفاده از منابع
6- گسترش جریان اطلاعات
7- ایجاد امکان تماس و برقراری ارتباط بین متخصصان و کارکنان مراکز اطلاعاتی
8- تقویت زیربنای اطلاعاتی به ویژه در کشورهای در حال توسعه
عناصر شبکه
شبکهها معمولاً با مشکلات اداره افراد و منابع در داخل تشکیلات و در بین اعضای شبکه مواجه اند. برای تحقق هدفها، باید گروههای داوطلب استفاده از خدمات اطلاعاتی، دسته بندی شده و منابع، اعتبارات، تجهیزات، روشها و مهارتها در جهت انجام صحیح کارها، هدایت شوند. موفقیت و یا عدم موفقیت فعالیتهای شبکه بستگی به چگونگی بکارگیری عناصر شبکه اطلاعاتی در ساختار شبکه دارد
کارکردهای شبکه
کارکردهای شبکه (Network Functions) را انجام خدمات و وظائفی می دانیم که توسط شبکه عرضه می شوند و آنها را به سه مقوله کلی رده بندی می کنند
1- کارکردهایی که مستقیماً در خدمت مشتری هستند مانند امانت بین کتابخانه ای
2- کارکردهایی که مستقیماً در خدمت کتابخانه های عضو بوده و غیرمستقیم در خدمت مراجعه کننده هستند، مانند فهرست نویسی و مکان یابی مواد و مدارک
3- کارکردهایی که ساختار شبکه را پشتیبانی می کنند مانند فعالیتهای ارزیابی از جمله جمعآوری آمارها، تعیین هزینهها و غیره
البته هر شبکهای بنا به اهداف و سیاستهای معین خویش، در بدو تاسیس نوع کارکردهای خود را تعیین می کند. بنابراین کارکردهای شبکه یکسان نیستند و در شبکهای با شبکه دیگر تا حدی متفاوت است
انواع شبکه
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : علی در : 95/4/6 3:43 صبح
مقاله سهروردی و مسئله معرفت تحت فایل ورد (word) دارای 26 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله سهروردی و مسئله معرفت تحت فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله سهروردی و مسئله معرفت تحت فایل ورد (word)
چکیده
مقدّمه
حکمت اشراقی
اصول معرفتشناسی سهروردی
علم حضوری
ادراک حسی
ادراک عقلی
منطق
معرفت شهودی اشراقی
عالم اشباح یا اقلیم هشتم
حاصل سخن
پرسشهایی برای تأمل
منابع اصلی
منابع ثانوی
پینوشتها
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله سهروردی و مسئله معرفت تحت فایل ورد (word)
ـ سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، با تصحیح و مقدمه هنری کربن و سیدحسین نصر، (تهران، انجمن فلسفه ایران، 1396ـ1397 هـ. ق)، ج 1ـ3;
ـ شهرزوری، شمسالدین، محمد بن محمود، نزهه الارواح و روضه الافراح (تاریخ الحکماء)، ترجمه مقصودعلی تبریزی، (تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1365)
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله سهروردی و مسئله معرفت تحت فایل ورد (word)
ـ ابراهیمی دینانی، غلامحسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، (تهران، حکمت، 1366);
ـ امین رضوی، مهدی، سهروردی و مکتب اشراق، ترجمه مجدالدین کیوانی، (تهران، نشر مکز، 1377);
ـ سجادی، سیدجعفر، سیری در فلسفه اشراق، (تهران، فلسفه، 1363);
ـ فنائیاشکوری، محمّد، معقول ثانی، (قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1375);
ـ نصر، سید حسین، سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، (تهران، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1361);
ـ یزدان پناه، سیدیداللّه، سهروردی و حکمت اشراق، (قم، مخطوط، 1384);
چکیده
سهروردی با استفاده از سنّتهای کهن عقلی و اشراقی ایرانی و یونانی و میراث فکری و معنوی اسلامی، نظام فلسفی بدیعی تأسیس کرد که «حکمت اشراقی» نام دارد. مفهوم محوری در این نظام بدیع، مفهوم «نور» است. نور، حقیقتی است ذومراتب که از نورالانوار تا نور حسی را شامل میشود. حقیقت «معرفت» نیز نور ذومراتب است. سرچشمه و نقطه آغاز معارف بشری معرفت حضوری است. احساس نیز درک بیواسطه و حضوری است که با اشراق نفس حاصل میشود. سهروردی همچون دیگر حکمای اسلامی، به شناخت عقلی انتزاعی نیز قایل است و معارف بدیهی و منطق را برای این منظور ضروری میداند. اما معرفت حقیقی و عالیترین نوع معرفت نزد او معرفت شهودی اشراقی است که نه صرفاً با تعقّل و بحث علمی، بلکه از راه انقطاع از تعلّقات دنیوی، تهذیب نفس، سلوک باطنی و توجه به حق تعالی حاصل میشود. بدینسان، وی موفق شده است بین دانش حصولی فلسفی از یکسو، و معرفت شهودی عرفانی از سوی دیگر هماهنگی و همسویی ایجاد کند و نظام جامعی از معرفت ارائه دهد
کلید واژهها
سهروردی، حکمت اشراق، حکمت مشّاء، معرفتشناسی، علم حضوری، علم اشراقی، نور
مقدّمه
ابوالفتوح شهابالدین یحیی بن حبش امیرک سهروردی، معروف به «شیخ اشراق»، در قریه «سهرورد» زنجان به سال 549 هـ.ق چشم به جهان گشود. پس از تحصیلات ابتدایی، به مراغه رفت و در محضر درس مجدالدین جیلی حضور یافت. گویند: در این دوران، با فخر رازی همدرس بود. آن گاه در اصفهان نزد ظهیرالدین فارسی (قاری) به معرفتاندوزی پرداخت. سهروردی بخش مهمی از عمر کوتاهش را در سفرها گذراند و با صوفیان بسیاری ملاقات نمود و دانش و تجربه بسیاری اندوخت; از جمله، وی به «دیار بکر» و «آناتولی» رفت و چندی در «ماردین» به کسب دانش پرداخت. گویند: شیخ مدتی را در کنار پادشاهان سلاجقه روم گذراند. سرانجام، در حدود سال 579 به دمشق و حلب رفت و مورد استقبال و توجه ملک ظاهر غازی، حاکم حلب، قرار گرفت. تفکر فلسفی او پس از نقد مخرّب غزّالی نسبت به فلسفه، ابداعات و سخنان بیپروای او در کنار نبوغ و قدرت منطق و بیان شیخ، حسّاسیت و حسادت علمای حلب را برانگیخت، تا اینکه حکم تکفیر و قتل او، در ظاهر به دلیل فساد عقیده، اما شاید در واقع به خاطر اغراض سیاسی، صادر گردید. وساطت ملک ظاهر هم نتوانست کمکی به او کند و سرانجام، در سال 587 به دستور صلاحالدین در زندان حلب به نحو نامعلومی به قتل رسید
چنین مینماید که شیخ از آغاز جوانی، هم اهل تفکر فلسفی بوده و هم قدمی راسخ در سیر و سلوک داشته است. در رساله در حال طفولیت، از سلوک معنوی خود و انوار و علومی که دریافته و از هدایت و انفاس قدسی مرشدش سخن میگوید. گویند: او اهل عبادت و اعتکاف و تأمّلات بسیار و ریاضات شاق بوده است.2 قریب پنجاه عنوان اثر به سهروردی نسبت داده شده است. شاهکار فلسفی او کتاب عظیم حکمهالاشراق است. این کتاب دربردارنده آراء فلسفی و مواجید شهودی وی و متن مرجع در حکمت ذوقی اشراقی است. این کتاب، هم حاوی بعد عقلی و بحثی و هم حاوی جنبه ذوقی و شهودی سهروردی است و به گفته او، مشتمل بر اسراری است که به دنبال سیر و سلوک و ریاضت و تجرّد و خلوت یافته است. وی میگوید: این کتاب را روحالقدس ناگهان به او القا کرده و فهم آن نیز منوط به القای نوری از روحالقدس است و بدون مراجعه به خلیفه الله، که دارای علم کتاب است، نمیتوان این کتاب را فهمید. پیش از شروع به این کتاب، باید چهل روز ریاضت کشید و ترک حیوانی نمود و از طعام کاست و در خلوت به تأمّل پرداخت.3 کتاب مشتمل بر منطق و نقد آراء مشّائیان، نورشناسی، فرشتهشناسی، طبیعتشناسی، علم النفس و فرجامشناسی اشراقی است. ابعاد فلسفه سهروردی بیش از آن است که در یک مقاله کوتاه بگنجد. این مقاله نگاهی است اجمالی بر معرفتشناسی سهروردی. اما پیش از آن، ناگزیریم اندکی در باب چیستی «حکمت اشراقی» و منشأ آن سخن بگوییم
حکمت اشراقی
پیش از ظهور حکمت اشراقی، فلسفه رایج و حاکم در جهان اسلام، فلسفه مشّائی بود و نمایندگان بارز آن فارابی، ابنسینا و ابن رشد بودند. در این نگره، اساس اندیشه فلسفی «عقل نظری» و روش آن «منطق قیاسی ارسطوئی» است. سیر و سلوک و ذوق و شهود، یا در آن مطرح نیست و یا در حاشیه قرار دارد. عرفا و صوفیان نیز بر سلوک و شهود تکیه داشتند و یا به عقل و منطق بیاعتنا بودند و یا آن را تحقیر و رد میکردند. نمونه بارز مبارزه صوفیان و متکلّمان با تفکر فلسفی، نقد عنیف غزّالی از فلسفه بود که تا حد زیادی در تضعیف و هدم آن در میان اهل تسنّن موفق بود. سهروردی با الهام از تعالیم اسلامی و استفاده از هر دو سنّت فلسفی و عرفانی در جهان اسلام و ردیابی این سنّتها در حکمت ایران باستان و یونان قدیم، به احیا و بازسازی حکمتی پرداخت که به زعم او، همان حکمت خالد و جاوید انبیا و حکمای الهی پیشین است. او احیاگر سنّتی معنوی است که انبیا و حکمای پیشین مانند ابوالحکما هرمس (ادریس) آغاثاذیمون، فیثاغورث، انباذقلس، سقراط و افلاطون از آن برخوردار بودند
از نظر او، این حکمت در میان ملل کهن باستانی همچون هندیان، ایرانیان، بابلیان، مصریان و یونانیان تا زمان افلاطون وجود داشته و در بین صوفیان اسلام، تداوم یافته است. خمیره این حکمت از این طریق به ذوالنون مصری و از او به سهل تستری میرسد. سرچشمه حکمت اشراقی در شرق، زرتشت است. این همان حکمتی است که خردمندان خسروانی ایران همچون کیومرث و فریدون و کیخسرو و جاماسب و بزرگمهر تعلیم میدادند و از آنها به صوفیانی همچون بایزید بسطامی و منصور حلّاج و ابوالحسن خرقانی رسید. سهروردی این میراث حکمی را احیا و با حکمت مشّائی و عرفان اسلامی و تعالیم قرآن و سنّت به هم پیوند داد و حکمت اشراقی را بنا نهاد
سهروردی تفکر عقلی صرف و غلبه فلسفه ارسطویی را نمیپذیرد. از اینرو، بخشی از فلسفه او به نقد فلسفه مشّائی اختصاص دارد، اما او به هیچ وجه، منکر همه دستاوردهای فلسفه مشّائی نیست، بلکه بسیاری از اصول آن را میپذیرد. او خود استاد حکمت مشّائی است و برخی از آثار او به بیان فلسفه مشّائی اختصاص دارد. او در بسیاری از مسائل، مدیون ابنسینا بوده، حتی تا حدّی در روی آوردن به حکمت مشرقی و زبان رمزی، متأثر از وی است. اما بیشک، مؤسس حکمت اشراقی در دنیای اسلام، کسی جز سهروردی نیست و حکمت مشرقی ابنسینا تفاوت بنیادی با فلسفه مشّائی ندارد
حکمت اشراقی یا مشرقی حکمتی است که از مشرق انوار عقلی بر نفوس مستعد میتابد، خواه در شرق جغرافیایی و خواه در غرب. از اینرو، برخی از حکمای یونانی نیز اشراقی هستند، هرچند ریشه این حکمت را باید در شرق جستوجو نمود. فلسفه راستین همان «حکمت یا تألّه» است، نه عقلگرایی محض مشّائی. ضمن اینکه عقل و تفکر منطقی اهمیت دارد، اما کلید معرفت حقیقی تهذیب نفس است. به عبارت دیگر، میتوان گفت: حکمت اشراقی جامع الهیّات طبیعی ـ عقلی، تاریخی ـ وحیانی، و شهودی ـ عرفانی در سنّت اسلامی است که از راه تهذیب، تفکر و افاضه الهی حاصل میشود. این حکمت وقف فرد خاص یا قوم معیّنی نیست، بلکه باب آن به روی همه سالکان این راه گشوده است
در این دیدگاه، حکمت «تشبّه به باری تعالی» است به قدر طاقت بشری که از راه ترک قیود و تعلّقات و تحصیل دانش حاصل میشود. همان گونه که آهن سرد در اثر مجاورت با آتش آتشین میشود، آدمی نیز میتواند در اثر زهد و تصفیه دل و انس با خدا، از نور او روشنایی گیرد و از حکمت حکیم مطلق بهره برد; چنان که رسولخدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «مَن اَخلَص لِللّهِ اَربعینَ صباحاً فجّراللّه ینابیعَ الحکمهِ مِن قَلبهِ علی لِسانِه.»
محور حکمت اشراقی سهروردی «نور» است و ظلمت را در حاشیه عالم قرار میدهد. او نور و ظلمت مشرکان و دوگانه پرستان مجوسی و مانوی را نفی میکند.6 نور و ظلمتی که او از آن سخن میگوید برگرفته از تعالیم انبیا، به ویژه آیات نوری قرآن و روایات سید البشر(صلی الله علیه وآله) است. در بسیاری از آیات قرآن از نور سخن به میان آمده است. معروفترین آیه همان است که خداوند را به عنوان نور آسمانها و زمین معرفی میکند: (اللّه نُورُ السمواتِ و الارضِ) (نور: 34). آیه دیگر از نورانی شدن زمین بر اثر اشراق نور الهی خبر میدهد: (و اشرَقَتِ الارضُ بِنُورِ رَبِّها)(زمر: 69). در بسیاری از آیات قرآن، از حکمت و معرفت و هدایت و حیات و بصیرت و وحی و روشنایی به «نور» تعبیر شده و در مقابل نور، تاریکی، کوری، سایه، مرگ و گمراهی قرار داده شده است. سهروردی فراوان به آیات قرآنی در این باب استشهاد میکند
اصول معرفتشناسی سهروردی
سهروردی بحث منسجم و منظّمی از معرفتشناسی ارائه نمیدهد، اما در جای جای آثار وی، مسائل و نکات بسیاری در باب معرفت به صورت پراکنده آمده است که با تنطیم و تحلیل آن، میتوان نظام معرفتشناختی وی را ارائه نمود. گام نخست در معرفتشناسی سهروردی این است که وی شکّاکیت مطلق را رد میکند.7 بر پایه نظر او، شک دکارتی نامعقول است و در صورت عروض چنین شکی، راه برونرفت عقلانی برای آن وجود ندارد. او برای نفی شکّاکیت مطلق، این پرسش را طرح میکند که آیا شکّاک نظر خود را حق میداند یا باطل، و یا در حقیقت و بطلانش شک دارد؟ اگر نظر خود را حق میداند پس به حقی اعتراف کرده و در نتیجه، شکّاک مطلق نیست. اگر آن را باطل میشمارد مدعای خود را نفی کرده است. و در صورت سوم، باید از او پرسید: آیا در شکش شک دارد یا یقین؟ اگر یقین دارد به حقی اعتراف کرده است، و اگر در شکش نیز شک دارد بحث با او بیحاصل است و از راه عملی، باید حقیقت را برای او روشن نمود
لازمه نفی شکّاکیت این است که انسان در هیچ حالی بدون معرفتی یقینی نیست. از اینرو، گام دوم در معرفتشناسی سهروردی، اذعان به وجود معارف بدیهی است; معارفی که صدق آنها ضروری است و تصدیق آنها متوقف بر هیچ امری نیست.9 اگر هر معرفتی مبتنی بر معرفتی دیگر باشد تسلسل لازم میآید. اگر چنین معارف بنیادین و آغازینی نباشد هیچ نوع معرفتی ممکن نخواهد بود. از اینرو، به نظر او، بدیهیات، یقینی و مبدأ علوم هستند
گام سوم در معرفتشناسی سهروردی این است که علم دو قسم است: حصولی و حضوری. در علم حصولی، بین عالم و معلوم فاصله و واسطه هست. عالم به خود معلوم دسترسی ندارد، بلکه آگاهی او به چیزی، از طریق صورتی از آن چیز در ذهن است. اما در علم حضوری بین عالم و معلوم فاصله و واسطهای نیست و معلوم، یا عین عالم است و یا در حیطه وجودی و نوری او. اساس معرفتشناسی اشراقی سهروردی بر نظریه «علم حضوری» او مبتنی است
علم حضوری
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : علی در : 95/4/6 3:43 صبح
مقاله واژهشناسى «جسمانیت» در نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس تحت فایل ورد (word) دارای 20 صفحه می باشد و دارای تنظیمات و فهرست کامل در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است
فایل ورد مقاله واژهشناسى «جسمانیت» در نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس تحت فایل ورد (word) کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه و مراکز دولتی می باشد.
این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است
توجه : توضیحات زیر بخشی از متن اصلی می باشد که بدون قالب و فرمت بندی کپی شده است
بخشی از فهرست مطالب پروژه مقاله واژهشناسى «جسمانیت» در نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس تحت فایل ورد (word)
چکیده
مقدّمه
طرح مسئله
آشنایى اجمالى با واژه «جسمانى»
1) معناى لغوى «جسمانى»
2) «جسمانى» در فرهنگهاى اصطلاحات
«جسمانى» در مکتب صدرایى
الف. معناى اول
ب. معناى دوم
نقد و بررسى نظریه دوم
داورى درباره معناى واژه «جسمانى»
دفع توهّم
تفسیر شواهد معناى دوم
نتیجهگیرى
منابع
بخشی از منابع و مراجع پروژه مقاله واژهشناسى «جسمانیت» در نظریه جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا بودن نفس تحت فایل ورد (word)
ـ آملى، محمّدتقى، دررالفوائد: تعلیقه بر شرح منظومه، قم، مؤسسه دارالتفسیر، چ سوم، 1374
ـ ابنسینا، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، بیروت، مکتبه الاعلام الاسلامى، 1404ق
ـ ـــــ ، النفس من کتاب الشفاء، تحقیق و تصحیح حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، چ دوم، 1385
ـ ابنمنظور، لسانالعرب، قم، ادبالحوزه، 1363
ـ انصارى شیرازى، یحیى، دروس شرح منظومه، قم، بوستان کتاب، 1387
ـ تهانوى، محمّدعلى، کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بیروت، مکتبه لبنان ناشرون، 1996م
ـ جرجانى، سید شریف علىبن محمّد، شرح المواقف، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1998م
ـ جهامى، جیرار، موسوعه مصطلحات الفلسفه عندالعرب، بیروت، مکتبه لبنان ناشرون، 1998م
ـ حسنزاده آملى، حسن، سرحالعیون فى شرحالعیون، قم، بوستان کتاب، چ سوم، 1387
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومه، تصحیح و تعلیق حسن حسنزاده آملى و تحقیق و تقدیم مسعود طالبى، تهران، ناب، 1379ـ1369
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح و مقدّمه هانرى کربن و سیدحسین نصر و نجفقلى حبیبى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چ دوم، 1375
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایه الحکمه، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، چ شانزدهم، 1422ق
ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، مطبوعات دینى، 1383
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت، 1385
ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، کتاب العین، قم، هجرت، چ دوم، 1409ق
ـ کاشانى، افضلالدین، مجموعه مصنّفات (رساله مدارجالکمال)، تهران، خوارزمى، چ دوم، 1366
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه، تحقیق مصطفى محقّق داماد، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1382
ـ ـــــ ، الحکمه المتعالیه فى الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، چ چهارم، 1990م
ـ ـــــ ، کتاب العرشیه، ترجمه غلامحسین آهنى، اصفهان، مهدوى، بىتا
ـ ـــــ ، کتاب المشاعر (به همراه کتاب عمادالحکمه: ترجمه مشاعر)، ترجمه میرزا عمادالدوله، اصفهان، مهدوى، بىتا
ـ ـــــ ، مجموعه الرسائل التسعه، تهران، بىنا، 1302ق
ـ ـــــ ، مفاتیحالغیب، مقدّمه و تصحیح محمّد خواجوى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1363
ـ موسوى، هادى، بررسى تطبیقى نظریه «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا» بودن نفس نزد صدرالمتألّهین شیرازى و افضلالدین کاشانى، پایاننامه کارشناسى ارشد، قم، دانشکده تربیت مدرّس دانشگاه قم، 1388
- Encyclopedia of Philosophy, Donald m. Borchert editor in Chief, Thomson Gale,a part of the Thomson Corporation, the United States of America,
چکیده
نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس، جزء نظریات بدیع صدرالمتألّهین درباره ماهیت نفس است. این نظریه درصدد است اثبات کند که نفس در ابتداى پیدایش، موجودى جسمانى است؛ امّا در طول زندگى، به واسطه حرکت جوهرى، کمال مىیابد و به موجودى روحانى تبدیل مىشود. بسیارى از شارحان این نظریه به بررسى ابعاد گوناگون آن پرداختهاند. با وجود این، به نظر مىرسد از تعیین دقیق معناى واژه «جسمانى» غفلت شده است؛ واژهاى که نقش محورى را در نظریه ملّاصدرا ایفا مىکند
دو تعریف عمده در مورد حقیقت معناى جسمانى به دست داده شده است: یکى «موجودى از سنخ جسم و یا همان جسم» و دیگرى «موجودى شدیدالتعلّق به جسم». مقاله حاضر به دنبال آن است که نشان دهد: مراد ملّاصدرا از «جسمانى» معناى نخست آن واژه مىباشد؛ یعنى نفس، در ابتداى حدوث، جسم است. شواهد و قراین موجود در آثار او همین مدّعا را تأیید و تثبیت مىکنند
کلیدواژهها : حدوث نفس، حدوث جسمانى، روحانیهالبقاء جسمانى، ملّاصدرا
مقدّمه
بر اساس نظریه مشهور صدرالمتألّهین در باب کیفیت حدوث نفس، با نام نظریه «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس»، نفس در ابتداى حدوث خود به منزله موجودى جسمانى است که با توجه به حرکت جوهرىاى که در ذاتش دارد، کمال مىیابد و به موجودى مجرّد تبدیل مىشود. در این نظریه، جنبههاى بسیار مهمى وجود دارد که بررسى هریک از این جنبهها قسمتى از آن نظریه را بر ما آشکار مىسازد. یکى از مهمترین جنبههاى این نظریه، روند اثبات آن در دستگاه فلسفى صدرایى است؛ به این صورت که مبادى و اصول آن نظریه مشخص شود و روند اثبات آن روشن گردد. چنین بحثى قسمت عمدهاى از مباحث مربوط به این نظریه را دربر مىگیرد و مىتواند تصوّر درستى از این نظریه به دست دهد. امّا این تصوّر که بحث از مبادى و اصول نظریه ملّاصدرا، و پیگیرى روند اثبات آن، ما را به سمت نگاهى جامع و کاربردى از این نظریه سوق مىدهد کاملا اشتباه است؛ زیرا نظریات فلسفى دو جنبه کلّى دارند: جنبهاى از آن، که بحث دقیق از جزئیات اینگونه مباحث است، در حیطه کارى فیلسوفان و متعلّمان فلسفه قرار دارد و جنبه دیگر آن، که تاحدّى کاربرد آن را در جامعه علمى غیرفلسفى تضمین مىکند، نمایى است که این نظریه دارد. گفتنى است که در ارائه این نظریه به جامعه غیرفلسفى، شاید تبیین اصول و مبانى آن ـ و نیز روند اثباتى آن ـ چندان ضرورت نداشته باشد؛ با این حال، اگر چنین کارى لازم باشد، باید به زبانى ساده صورت گیرد تا شاخههاى دیگر علم، که با مباحث دقیق فلسفى نامأنوساند، بتوانند از این دست نظریات استفاده کنند. بر این اساس، واژگان این نظریه باید در میان کسانى که قصد استفاده آماده از یک نظریه فلسفى را دارند گویاى محتواى آن باشد. به همین سبب، در کنار بحثهاى کاملا فلسفى از نظریات گوناگون، مباحثى از این دست که واژهشناسى آن نظریات را برعهده دارند نیز ضرورى مىنماید. بدیهى است که چنین پژوهشى، چون کشف معناى فلسفى را عهدهدار است، نمىتواند از طرح بعضى مباحث فلسفى اجتناب ورزد
طرح مسئله
از میان واژگانى که ممکن است در نظریه «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس» ابهامآفرین باشد، یکى واژه «جسمانى» است. البته در نظریه یادشده، مشکلات دیگرى نیز به چشم مىخورد؛ امّا مشکل عمده این نظریه همان منظور دقیق صدرالمتألّهین از واژه «جسمانى» است. ملّاصدرا در کتابهاى معروف خود، به تعیین معناى دقیق جسمانى نپرداخته و کوشش چندانى هم در این زمینه به کار نبسته است؛ از اینرو، براى تعیین معناى جسمانى، باید به کلام شارحان وى مراجعه شود. این در حالى است که این قضاوت درباره درستى یا نادرستى تبیین شارحان از این واژه و نیز نوع شواهد آنها در این تفسیر، جاى بررسى بیشترى دارد؛ زیرا آنچنانکه به تفصیل خواهیم گفت، جسمانى مىتواند حاکى از دو معنا باشد: 1) موجودى که از سنخ جسم، و یا همان جسم است؛ 2) موجودى که جسم نیست، ولى تعلّق شدیدى به جسم دارد. بنابراین، اگر بپذیریم که جسمانیت در عبارت «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس» بر معناى اول ـ یعنى جسم بودن ـ دلالت دارد، باید گفت که ماهیت نفس در ابتداى پیدایش، چیزى جز جسم نیست؛ امّا اگر معناى دوم را بپذیریم، باید گفت: نفس موجودى غیرِجسم، یا غیرجسمانى به معناى اول است که تعلّق شدیدى به جسم دارد. بررسى کتابهاى برخى از شارحان نظریه ملّاصدرا، ما را به این دو تفسیر متفاوت از واژه جسمانى رهنمون ساخته است. این اختلاف از آنجا ناشى شده که ملّاصدرا در کتابهاى مشهور فلسفى خود، یا تفسیر درستى از این واژه به دست نداده، یا در برخى موارد کلام خویش را به گونهاى مبهم بیان کرده است؛ حتى گاه شاهد عباراتى از وى هستیم که چنان ماهیتى براى نفسِ حادثشده تعریف مىکند که گویى نفس حادثشده در ابتداى حدوثش جسمانى نیست، بلکه مجرّد است. ملتزم شدن به چنین قولى، لوازمى را در پى دارد که این لوازمْ بر هیچیک از خوانندگان فلسفه پوشیده نیست. شمار این عبارات ابهامآمیز به قدرى است که موجبات تردید برخى از بزرگان ما را نیز در معناى جسمانى فراهم کرده است که خود بررسى دقیقى را مىطلبد. این نوشتار بر آن است تا به آنها نیز بپردازد. انتخاب هریک از دو معناى «جسمانى» ممکن است تفاوتهاى بنیادینى در تفسیر نظریه ملّاصدرا به وجود آورد. بر این اساس، واژهشناسى جسمانى نه تنها در شناخت معناى «جسمانى» نقش تعیینکنندهاى دارد، بلکه در اصل نظریه «جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس» نیز مىتواند اثرگذار باشد؛ زیرا ما به دنبال تعیین ماهیت نفس در ابتداى حدوث آن هستیم
آشنایى اجمالى با واژه «جسمانى»
1) معناى لغوى «جسمانى»
واژه «جسمانى» از واژگانى است که مىتوان معانى گوناگونى را بر آن حمل کرد؛ از اینرو، ریشهیابى لغوى و نیز تفسیر این واژه درگرو شناخت بیشتر معناى آن است. امّا هنگامى که به جستوجوى این واژه در فرهنگهاى لغت مىپردازیم، متوجه مىشویم که در فرهنگهاى لغت مشهور عربى، اثرى از واژه «جسمانى» دیده نمىشود. به همین سبب، شاید بتوان گفت: این واژه جزء واژگان عربى نیست، بلکه از لغات ساختگى فارسى شمرده مىشود که از واژه «جسم» در زبان عربى گرفته شده است
2) «جسمانى» در فرهنگهاى اصطلاحات
شاید در کتب اصطلاحشناسى فلسفى، به جز صفاتى معدود از جسمانى، معناى دقیقى براى جسمانى یا الجسمانى یافت نشود. در ذیل مدخل «جسم»، تنها مىتوان اشارهاى به اصطلاح جسمانى را یافت؛ مثلا اینکه جسمانى به امرى مىگویند که منسوب به جسم باشد. همچنین، در توصیف جسمانى، صرفآ به یکى از ویژگىهاى آن (منتقش نشدن به صور متعدّد) اشاره مىشود
إنّ النفس تنطبع فیها صور کثیره من غیر مدافعه بعضها لبعض. و الجسم و الجسمانى لیسا کذلک فإنّ صوره الفرس المنقوشه على الجدار مثلا ما لم تمح لایمکن اثبات صوره أخرى فى محلّها. إنّ النفس تنطبع فیها ماهیتا المتضادین معآ و لاشىء من الجسم و الجسمانى کذلک
در بعضى از کتب نیز به اشتباه، تعریف اصطلاح دیگرى را براى «جسمانى» ذکر کردهاند؛ براى نمونه، در کتابى، تعریف قوّه جسمانى به جاى تعریف جسمانى آمده و در تعریف جسمانى چنین گفته شده است: شیئى که حالّ در جسم است. امّا در منبعى که این کتاب تعریف یادشده را از آن نقل کرده، قوّه جسمانى اینگونه توضیح داده شده است : «قال الحکما: القوّه الجسمانیه اى حاله فى الجسم.»
علّت ایجاد این اشتباه آن است که در عبارت مزبور، صفت «جسمانى» با توجه به واژه «قوّه» تعریف شده است. قوّه جسمانى قوّهاى است که حالّ در جسم است؛ در حالى که اصطلاح جسمانى به طور مطلق، با قوّه جسمانى تفاوت دارد. بنابراین، نمىتوان واژه قوّه را از ابتداى تعریف مذکور حذف کرد و باقى عبارت را جداگانه در تعریف جسمانى آورد. با توجه به این مورد و دیگر مواردى که ذکر شد، شاید نتوان معناى فلسفى دقیقى از واژه جسمانى را در کتابهاى لغت یا اصطلاحشناسى یافت؛ گرچه اینگونه کتابها در ارائه تصویرى کلّى از جسمانى مفیدند
«جسمانى» در مکتب صدرایى
بعد از ارائه تصویرى اجمالى از معناى جسمانى در کتابهاى لغت و اصطلاحشناسى، به این نتیجه مىرسیم که براى فهم دقیقتر معناى جسمانى، بهترین منبعى که مىتوان به آن مراجعه کرد آثار کسانى است که یا به مثابه شارحان مکتب صدرالمتألّهین شناخته شدهاند و یا نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس را پذیرفتهاند. از این گذشته، در کشف معانى مختلف واژه «جسمانى» و به دنبال آن، دستیابى به معناى موردنظر ملّاصدرا از این واژه (در نظریه جسمانیهالحدوث و روحانیهالبقا بودن نفس)، چه بسا نوشتههاى خود وى نیز یارىگر باشد؛ گرچه در کتابهاى معروف وى ـ از جمله اسفار و شواهدالربوبیه ـ شاید تعریف دقیقى از جسمانى، یا نفس جسمانى در ابتداى حدوث به دست نیاید
به طور کلّى، دو تعریف از اصطلاح «جسمانى» دیده مىشود؛ به همین جهت، دو تعریف متفاوت از این واژه در نظریه ملّاصدرا قابل ارائه است: در معناى اول، جسمانى به موجودى اطلاق مىشود که از سنخ جسم است؛ به تعبیر دیگر، جسمانى به همان معناى جسم مىباشد و نفس در ابتداى پیدایش در عالم جسم قرار دارد (یا امرى مانند طبع است که درون جسم قرار دارد.) امّا طبق معناى دوم، جسمانى تفاوت آشکارى با جسم دارد؛ زیرا جسمانى به موجودى گفته مىشود که تعلّق شدیدى به جسم دارد، ولى جسم یا طبع نیست. نظر سومى نیز وجود دارد که به واسطه توسّع در معناى جسم، تفسیرى از این جسمانیت ارائه مىکند که این تفسیر مىتواند ادّعاى تفسیر دو نظریه سابق را با خود به همراه داشته باشد. البته، این نظر را مىتوان در معناى دوم گنجاند. بنابراین، اینک با دو رویکرد کلّى درباره واژه «جسمانى» روبهرو هستیم؛ رویکردهایى که هرکدام مىتوانند نظریه ملّاصدرا را به گونهاى متفاوت تفسیر کنند. آنچه در توضیح هریک از این دو رویکرد براى ما اهمیت دارد، تفسیر واژه جسمانى و طبعآ شناخت دو معناى جسمانى است، نه شناسایى طرفداران هریک از این نظریات
الف. معناى اول
کلمات کلیدی :