سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند : اى امیر مؤمنان چه مى‏شد اگر موى خود را رنگین مى‏کردى ؟ ] رنگ کردن مو آرایش است و ما در سوک به سر مى‏بریم [ و از سوک رحلت رسول خدا ( ص ) را قصد دارد . ] [نهج البلاغه]

مقاله تحقیقی پیرامون نهضت مانی تحت فایل ورد (word)

ارسال‌کننده : علی در : 95/5/31 4:17 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله تحقیقی پیرامون نهضت مانی تحت فایل ورد (word) دارای 19 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله تحقیقی پیرامون نهضت مانی تحت فایل ورد (word)   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله تحقیقی پیرامون نهضت مانی تحت فایل ورد (word) ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله تحقیقی پیرامون نهضت مانی تحت فایل ورد (word) :

تحقیقی پیرامون نهضت مانی

آئین مانی
در قرن سوم میلادی آئین دیگر همگانی یعنی (آئین مانوی) در اطراف مرزهای مشترک ایران و بابل نمایان گردید. مؤسس آن مانی یا مانس نام داشت و نسبش از طرف مادر به اشکانیان (پارتیان) میرسید. نام پدرش تیک (پاتک) یا فوتتق بابک پسر ابوبزرام بود که از همدان به بابل در بین النهرین رفته بود. وی به سال 215 یا 216 میلادی (سال چهارم سلطنت اردوان، آخرین پادشاه اشکانی) در قریه ماردینر در ولایت «مسن» ناحیه نهر کوتاه در بابل باستانی متولد شد. پس از فرا گرفتن علوم متداول زمان خود به آئین مغتسله که یکی از فرقه های

گنوسی است و در آن زمان در نواحی بین فرات و دجله ساکن بودند درآمد؛ ولی بعد هنگامی که از ادیان زمان خود مانند زرتشتی و مسیحی و آیین های گنوسی به ویژه مسلک ابن دیصان و مرقیون آگاهی یافت، منکر مذهب مغتسله گردید. مانی آئین زرتشت را مطالعه کرد و خود را مصلح آن شناخت و بقول خودش در سیزده سالگی (سال 228 میلادی) چند بار مکاشفاتی یافت و فرشته ای اسرار جهان را بدو عرضه داشت و سرانجام پس از آغاز دعوت آئین خود در سال 242 میلادی خویش را فارقلیط که مسیح ظهور او را خبر داده بود معرفی کرد. چنانکه در سرودی که به زبان پهلوی سروده گوید:

«من از بابل زمین آمده ام تا ندای دعوت را در همه جهان پراکنده کنم.»
مانی در باب آفرینش می گفت: در آغاز خلقت دو اصل وجود داشته است. یکی نیک و دیگری بد. نور را خالق خیر و تاریکی را خالق شر میدانست و میگفت:
انسان در این میان مختار است به جلوه های دو اصل مذکور، یعنی به بدی: که تیره اندیشی، نادرستی، خودخواهی احمقانه، کشتار، حق کشی و غیره است. یا به نیکی که روشن اندیشی، مهربانی، دوستی، گذشت، اتحاد، صمیمیت، غمخواری دیگران و غیره است توجه و کمک کند. اگر به نیکی توجه کند، رستگار و اگر به بدی عمل کند سرافکنده و معذب خواهد شد. و حاصل آنکه تمایل به نیکی باعث سرافرازی و عروج و بقا و تمایل به بدی سبب اضمحلال و فنای آدمی می گردد. او می گفت: در حقیقت روشنائی و تاریکی، یا نیکی و بدی (یا روح و ماده) هستند که بعلت اصل غیر قابل تغییر سرنوشت سرشت خود مجبورند به مسیر تعیین شده ازلی خویش ادامه دهند. زیرا در اصل:
از نیک و بدی ناید و از بد ثمر نیک این گفته مانی است که او گفته به تفکیک (رفیع)

در این میان فقط انسان است که با تعیین و انتخاب مسیر تمایلی یا مصلحتی خود میتواند به یکی از آن دو راهی که در پیش دارد عمل کند و یا بهتر بگوئیم:
نیکی و بدی دو راه تعیین شده قطعی است و هر انسانی عامل انتخاب و ادامه حرکت آن دو در وجود خود است.
مانی ابتدا پیرو یکی از فرقه های مسیحی ماندائی یا زارئیان بود. این دسته حضرت یحیی را پیغمبر حقیقی میدانست و عیسی را دروغگو می شمرد، با بی همسری و ریاضت در زندگی مخالفت داشت.
مانی پس از مطالعه آئین زرتشت خود را مصلح آن شناخت. هند را سیاحت کرد و با عقاید بودائی آشنا شد، سپس به ایران بازگشت و به تبلیغ دین جدید پرداخت و آن را با ادیان زرتشتی و بودائی و مهری و مسیحی مطابقت داد، ولی تحت تعقیب روحانیان زرتشتی قرار گرفت و محکوم گردید و در سال 276 میلادی در شصت سالگی مصلوب شد.
اصل و مبدأ آئین مانی و علل ظهور آن
پس از سقوط و انقراض دولت اشکانیان و گسترش آئین مسیح که تغییر شکل یافته آئین مهر بود (مشابهت های دینی مسیح با آئین مهر آنقدر زیاد بود و به قدری در ساختن دین مسیح از آئین مهر کمک گرفته شده بود که برای پیروان آئین مهر آسان بود که دین مسیح را بپذیرند؛ بدون اینکه احساس کنند از دین اصلی خود زیاد فاصله گرفته اند:
1 علامت صلیب که خاص آئین مهر بود و بر پیشانی سربازان مهر داغ یا خال کوبی می شد، علامت دین مسیح قرار داده شد.
2 روز یکشنبه که روز خورشید بود بیشتر در اثر تلقین پیروان مهر روز اول هفته مسیحیان شد و آن را روز خدای ما خواندند. (Day of our Lord)
3. روز تولد مهر که در اول زمستان یعنی هنگام بلند شدن روزها پس از رسیدن به کوتاهترین زمان خود بود و روز تولد مهر شناخته می شد، مسیحیان به عنوان روز تولد مسیح شناختند و آن را عید کریسمس یا نوئل خود قرار دادند.
4 مسیح مانند مهر در غار یا (دالان دراز) پا به عرصه وجود می نهد و مانند او از سنگ برخاسته به آسمان میرود.
5 میهمانی مقدس آخرین شام به طوری که در انجیل آمده با شام آخرین شب مهر شباهت دارد.
6 هر دو از مادرانی باکره به وجود می آیند.
7 هیچیک زن نمیگیرند.
8 مهر با کشتن گاو موجب زنده شدن موجودات و تجدید حیات یافتن آنان میگردد و حضرت مسیح نیز مردگان را از گور بر می خیزاند.
9 غسل تعمید در آئین مهر از ضروریات بود و همین امر جزو آداب اصلی مسیحیت گردید.
10 در جزو مراسم و آداب مهر این بود که همه حاضران در خوردن از یک قطعه نان و آب ممزوج با شراب به عنوان هئومه شرکت میکردند و پیروان مسیح نیز در کلیساها نان و شراب میخورند.

11 میترا در پایان جهان به این عالم باز میگردد، تا جهان را پر از عدل و داد کند و اشخاص صالح و درستکار را از اشخاص گناهکار جدا کند و به درستکاران شیر مقدس یعنی هئومه ممزوج با روغن بدهد تا عمر جاوید یابند و حضرت عیسی نیز در پایان جهان به این دنیا باز خواهد گشت.
12 جزو مراسم آئین مهر – ناقوس و روشن کردن شمع هست که هر دو در دین مسیح نیز به چشم میخورد.
13 مهر ایزد عهد و پیمان است، و جالب است که کتاب انجیل را نیز کتاب عهد جدید می نامند.) مغرب زمین دین مسیح را به ایران فرستاد و در مقابل این آئین به مرور در ایالت مرزی ارمنستان و نواحی دیگر بطور کامل بسط و انتشار یافت.

درست در همین زمان بود که دین مانی در ایران به وجود آمد. دین مانی در حقیقت واقع: آئینی است که از ترکیب دین زرتشت و دین مهر و مسیحیت به وجود آمده است، میخواست دینی یگانه و مشترک بین آنها بسازد و اگر این فرض به موفقیت منجر می شد و مورد قبول همه واقع می گردید، خطر بزرگ دو دستگی دین و اختلافات آنها برای همیشه رخت بر می بست.

مانی وقتی به سن 27 رسید (242 میلادی) روزی که شاپور اول تاجگذاری می کرد برای نخستین بار به انتشار دین خود پرداخت. شاپور اول گفتار مانی را پذیرفت و به اتباع خود دستور داد چنان کنند. اینکار بر زرتشتیان سخت ناگوار آمد و موبدان اجتماع کردند تا وی را از این عقیده منصرف سازند. ولی شاپور درخواست آنها را نپذیرفت.
مانی در اثبات عقیده خود کتابهایی چند پرداخت، از جمله کتاب “کنزالاحیاء” است در شرح آنچه در نفس از جهت روشنائی مایه خلاص و از جهت تاریکی مایه فساد است. و در این کتاب افعال نکوهیده را به ظلمت نسبت میدهد. کتاب دیگری دارد بنام “شاپورگان” که نفس رهائی یافته و نفس درآمیخته با اهریمنان و آلوده به کژی را شرح میدهد، و نیز کتابی دارد بنام “الهدی التدبیر” و دوازده انجیل که هر انجیل را به حرفی از حروف تهجی نامیده و نماز را بیان نموده و آنچه باید در خلاص روح بعمل آید توضیح داده است. کتاب دیگر وی “سفرالاسرار” است که آیات و معجزات انبیاء را مورد طعن قرار داده است و بسیاری کتابها و رساله های دیگر.

شاپور مدت ده سال به کیش مانی وفادار ماند، تا اینکه موبد موبدان نزد او رفت و گفت: این مرد دین ترا فاسد کرده است، مرا با او روبرو کن تا با او مناظره و مباحثه کنم. شاپور آنها را روبرو کرد. موبد موبدان در صحبت برتری یافت و شاپور اول از ثنویت دین مانی برگشت و به مذهب زرتشت درآمد. موبدان در صدد قتل مانی برآمدند. مانی ایران را ترک گفت، زیرا شاپور اول او را به کشمیر تبعید کرده بود. وی پس از هند به ترکستان رفت و سپس به چین رهسپار گردید. در چین طرفداران زیادی دور او جمع شدند. این طرفداران جدید بیشتر ترکان آن دیار بودند و از همینجا بود که آوازه شهرت کارهای مربوط به نقاشی و تصویر گری او با آموزش جدید از صنعت گران چینی آغاز گردید.
واقعه اعدام مانی

پس از مرگ شاپور ساسانی در سال 272 میلادی مانی به ایران بازگشت. هرمزد اول مانی را به چشم احترام مینگریست، اما وهرام (بهرام) اول برادر هرمز اول که پادشاهی عشرت طلب و سست عنصر بود؛ مانی را بدست روحانیون زرتشتی سپرد و آنان وی را چندان عذاب دادند تا زندگی را بدورد گفت. بنابر یک روایت مانی، مصلوب شد و برخی گویند زنده زنده پوست او را کندند. بعدسرش را بریدند و پوست او را پر از کاه کرده به یکی از دروازه های شهر گندیشاپور خوزستان بیاویختند (275 یا 276 میلادی) و از آن پس آن دروازه به باب مانی موسوم گشت.

مانی مخترع خط جدید هم بوده دارای حروف مصوته، که کتابهای مانویان پارتی زبان و پارسیک زبان و سغدی زبان و غیره به آن خط که مشتق از سریانی و ساده تر از آن است، نوشته شده. مانی 6 کتاب نوشته و منشورهای بسیار به اصحاب و پیروان خود و شاید دیگران هم فرستاده که اسامی عده ای از آنها در ضمن فهرست 76 رساله مانی و اصحاب او در کتاب الفهرست ابن ندیم به ما رسیده است. پنج کتاب را به زبان آرامی شرقی (که مانی در سرزمین آنان بزرگ شده بود) نوشته و یک کتاب هم به نام “شاهپورگان” به پارسیک یعنی زبان جنوب غربی ایران نگاشته که بیشتر مندرجات آن راجع به معاد بوده است. یکی از کتابهای مانی معروف به “سفر الجبابره” است که قطعاتی از آن به زبانهای ایرانی بدست آمده و در زبان ایرانی به نام کتاب “کوان” [ ک ] خوانده می شد که جمع “کو” و مشتق از لغت اوستائی “کوی” [ ک ] است که در زمان ساسانیان به معنی “جبار” استعمال می شده است. دیگر “کنزالاحیاء”، “سفرالاسرار”، “فرقماطیا” که در مآخذ ایرانی ظاهراً “بنگاهیک” و در لاتینی شاید همان “اپیستو لاخوندار منتاء” معروف است. دیگر انجیل زنده یا انجیل مانی را باید نام برد. این کتاب که قطعاتی از آن در آثار تورفان بدست آمده بر 22 قسمت

مطابق 22 حرف تهجی آرامی بنا شده بوده است، و ظاهراً یک جلد آلبوم تصاویر که مبین و نشان دهنده مطالب کتاب بوده و در یونانی “ایقون” و در زبان پارتی “اردهنگ” و در پارسیک “ارتنگ” و در قبطی “ایفونس” و در کتابهای مانوی چینی “تصویر دو اصل بزرگ” نامیده می شد.

اعدام مانی

1730سال پیش در چنین روزی در هفتم فوریه سال 276میلادی، “مانی” اعدام شد.
مانی یکی از داعیان پیامبری در ایران باستان بود و دین مانویت را برای ایرانیان مطرح کرده بود.
علاوه بر مذهب زرتشت، دو مذهب عمده در دوره ساسانیان مذهب مانی و مزدک بوده است و ثنویت مانی خیلی صریح‌تر از ثنویت زردشتی است

فرهنگ شرق، مرگ اندیش است
هموطن , شنبه 22 بهمن 1384 – ساعت 15:34
این مصاحبه تنها به بررسی ریشه های شکل گیری مرگ اندیشی در فرهنگ ایرانی ختم نمی شود بلکه آسیب شناسی سلطه این نگاه بر زندگی و تفکر ماست.
غروب دلگیر یکی از روزهای آخر آذرماه، در میان اتاقی که کتاب ها محاصره اش کرده اند، محمد صنعتی شماره آخر ارغنون را با آن جلد سیاه رنگش دست به دست می کند و منتظر می نشیند تا گفت‌وگویمان را درباره مرگ آغاز کنیم.

این بار دومی است که به سراغ او رفته ام. نخستین بار هدایت بود و آشنایی با نگاه متفاوت صنعتی به بوف کوری که بهتر و جلوتر از همه ما می دید و می اندیشید. اینبار هم وقتی شنیدم که سردبیری شماره آخر ارغنون را بر عهده داشته است آن هم حول موضوعی مثل مرگ فهمیدم که احتمالا حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد. حدسم درست بود!
مصاحبه با محمد صنعتی کار سختی است. مخصوصا این که بین این همه کتاب نشسته باشی و پچ پچ کلمات را بشنوی که از لای صفحات سرک می کشند تا بشنوند که چه می گوییم. صنعتی همیشه به موضوعات شکل دیگری نگاه می کند.

به همین خاطر تحلیلی که او بر موضوع مرگ‌اندیشی در فرهنگ شرق و بخصوص ایران دارد دربرگیرنده جوانبی است که مظاهرش را در زندگی جامعه امروز ایرانی می توان به خوبی دید.
این مصاحبه تنها به بررسی ریشه های شکل گیری مرگ اندیشی در فرهنگ ایرانی ختم نمی شود بلکه آسیب شناسی سلطه این نگاه بر زندگی و تفکر ماست.
تنها در پایان این مصاحبه بود که به عمق اندوه مولانا پی بردم وقتی می گفت: “طوطی نقل و شکر بودیم ما/ مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما”.دیدم ریشه درد از یک جا آب می خورد. او نیز از چیزی رنج می برد که امروز دکتر صنعتی با تلخکامی درباره اش تحقیق می کند و فهمیدم که این درد مشترک سینه به سینه چرخیده و رسیده به ما که هنوز با همان چشم های ابری به زندگی نگاه می‌کنیم و در انتظار روز پایان نشسته ایم. “در مردگان خویش/ نظر می بندیم با طرح خنده ای/ و نوبت خویش را انتظار می کشیم/ بی هیچ خنده ای;»

* بررسی پدیده مرگ اندیشی بین غرب و شرق موضوعی است که در شماره آخر ارغنون که شما سردبیری افتخاری آن را برعهده داشتید، مورد بررسی قرار گرفته است. پیش از آن که بخواهیم به بررسی این پدیده در شرق و به طور خاص ایران بپردازیم شاید بد نباشد سابقه تاریخی این پدیده را در غرب مورد بحث قرار دهیم. ظاهرا بین فرهنگ غرب و شرق تا قبل از ورود مدرنیته تفاوتی در گرایش به مرگ اندیشی وجود ندارد؟

تا آنجایی که ما می دانیم فرهنگ شرق یک فرهنگ مرگ اندیش است. این موضوعی ثابت شده است، اما تعدادی از محققان معاصر در پی اثبات این مدعا هستند که فرهنگ غرب نیز تا قبل از ظهور مدرنیته بر همین مدار می چرخیده است.
آنها با بررسی این موضوع تلاش می کنند بنیادهای خشونت را در فرهنگ معاصر پیدا کنند. افرادی مثل خانم جیسن در اثر خود به نام “بنیادهای خشونت” به توضیح و تفسیر این عقیده می پردازد که در غرب همیشه نوعی مرگ اندیشی وجود داشته که منجر به جنگ و خشونت می شده است.

او در این کتاب می گوید که آغاز این مرگ اندیشی را باید در فرهنگ هومری جست‌وجو کرد که 8 الی 10 قرن قبل از میلاد شروع می شود و بعدها توسط دیگرانی بسط می یابد. این فرهنگ چنانکه ارسطو نیز تایید می کند فرهنگ بسیار با نفوذی در غرب به شمار می رفته است. چنین است که جیسن در اثرش ثابت می کند کتاب ایلیاد هومر دقیقا بر اساس تبلیغ مرگ زیبا و بدن مردانه طرح ریزی شده است و همین مرگ زیبا و بدن مردانه است که هروئیسم یا قهرمان گرایی را در فرهنگ غرب رواج می داده است.
نه تنها جیسن که دیگر محققان غربی نیز در آرای خود بر این نکته توافق دارند که کسانی مانند اسکندر کبیر، ژولیوس سزار، ناپلئون و حتی فرمانروایان غربی چند دهه گذشته، بر اساس الگوی هروئیسم و مانند قهرمان ایلیاد یعنی آشیل فرمانروایی کردند. این نظریه ها البته برخلاف آن چیزی است که شوپنهائر بدان اعتقاد دارد.

او فرهنگ هند و فرهنگ یونانی را به طور دقیق مورد مطالعه قرار داد و به این نتیجه رسید بین این دو فرهنگ یک نوع آنتی تز بنیادین وجود دارد. بدین معنا که یونانیان عمدتا تلاش داشته اند زندگی را شکوفا کنند و گسترش دهند، اما هندی ها تحت هر شرایطی می خواهند هر چه زودتر از شر این زندگی خلاص شوند.
درواقع شوپنهائر از این مقایسه چنین نتیجه می گیرد که غرب از ابتدا به زندگی توجه داشته است، اما شرق به مرگ.از نظر من نیز واقعیت این است که در غرب نه تنها فرهنگ هومری مبتنی بر مرگ اندیشی است که بعد از آن فرهنگ تراژدی هم قطعا بر اساس مرگ شکل می گیرد.

علاوه بر آن فرهنگ فرقه‌های ارفه‌ای یا دیوزینیسی هم اساس خود را بر بینان مرگ قرار می دهند و اصلا نیچه تولد تراژدی را بر همین اساس نوشته است. به این ترتیب ما شاهدیم که دوران قبل از فلسفه در غرب با ستایش مرگ آغاز می شود. در دوران فلسفه هم ما با کسی مثل سقراط مواجهیم که به پیشواز مرگ می رود و بعدها شاگردان او از جمله افلاطون به تبیین همین نظریات او می پردازند.

به عنوان مثال رساله “بایدون” افلاطون به رویات آخرین روز سقراط می نشیند که در آن جام شوکران را می‌نوشد. در این رساله تمام گفتگوهای افلاطون با دوستانش در مورد این است که فیلسوف نباید از مرگ بهراسد چراکه فلسفیدن تمرین مرگ است.
همین اصل بعدها به اصلی ترین دستورالعمل و مهم ترین سرمشق فلسفه غرب تبدیل می شود به طوری که تمام فلسفه غرب ون با همین فرض تبیین می‌شود. در این میان بعضی از فلاسفه غرب بیش از دیگران مرگ اندیشند.

مثل فلسفه رواقی یا اپیکوری. شالوده این فلسفه ها شباهت بسیار زیادی به عرفان شرق دارند. آنها نیز مثل عرفان در پی اثبات این مدعا هستند که مرگ پدیده ای هراس آور نیست و بخصوص اندیشمندان و فیلسوفان نباید از مرگ بترسند.
این روند ادامه دارد تا این که با آغاز رنسانس وضعیت فرق می کند. به این ترتیب که کسی مثل میشل دومونته پیدا می شود که در ابتدا فلسفه رواقی را در پیش می گیرد به خاطر این که ترس و هراس از مرگ را در خودش کاهش دهد، اما موفق نمی شود.

او بعد از تلاش های بسیار سرانجام به این نتیجه می رسد که شاید این فلسفه سقراطی و افلاطونی سرمشق درستی به کسانی مانند او نداده است و شاید باید بیش از مرگ به زندگی توجه کنیم. نه تنها میشل دومونته بلکه پس از او اسپینوزا هم به این نتیجه می رسد که “عقل هیچگاه به مرگ نمی اندیشد”.
در همین دوران و حتی پیشتر از آن بسیاری از کشیشان مسیحی نیز تلاش داشتند که تفکر کلیسای کاتولیک را تغییر دهند. تفکری که بسیار مرگ اندیش بود، از زندگی می‌گریخت و معتقد بود که زندگی تماما پوچ و بیهوده است و ارزش زیستن ندارد. این کشیشان تلاش داشتند کلیسا را قانع کنند که این زندگی نیز ساخته دست خداوند است و لذت بردن و شناخت زیبایی‌های آن نوعی خداشناسی است.

*این نگاه در اسلام یا سایر ادیان دیگر هم به شکل پررنگی حضور دارد. اینطور نیست؟ آیا می توان یکی از دلایل شکل گیری مرگ اندیشی را مذهب برشمرد؟
من فکر می کنم مسئله مرگ اندیشی پیش از آن که ریشه‌های مذهبی داشته باشد در رابطه با جنگ و خود شرایط زندگی در چنین جوامعی مطرح می‌شود. به همین خاطر می بینیم که بعد از ورود مدرنیته عمده توجه فرهنگ به موضوعی به نام زندگی برگشت. از آن زمان است که ما می‌بینیم انسان و اندیشه و اراده و خواست او مرکزیت پید اکرد و علم و تکنولوژی پیشرفت قابل توجهی کرد.

این در حالی است که تا پیش از آن و در زیر سایه مرگ دلیلی برای گسترش زندگی نبود. اما این اتفاق یا در واقع تحول به دلایلی بسیار در شرق رخ نداد.
* آقای صنعتی پیش از آن که به دلایل عدم تحول جامعه شرقی در بستر این فرهنگ مرگ اندیش بپردازیم، بهتر است نگاهی به ریشه های شکل گرفتن این فرهنگ در شرق داشته باشیم. منظورم پیشینه تاریخی این پدیده است.

اگر ما محدوده جغرافیایی شرق را از مصر تا چین در نظر بگیریم می بینیم که قدیمی‌ترین فرهنگ مرگ اندیشی در مصر وجود دارد که به 10 هزار سال قبل از میلاد باز می گردد و زمان فراعنه. در این زمان می توان گفت که به نوعی صنعت مرگ وجود داشته است.
یعنی تمام فکر و ذکر مردمان در کشوری مثل مصر مرگ بوده است. بزرگترین نشانه آن هم ساخت اهرامی هستند که اصلا به خاطر مرگ و آئین‌های مربوط به آن ساخته می‌شوند. این اسطوره بارها و بارها تکرار می شود و حتی بعضی عقیده دارند که در غرب نیز این الگو مورد تقلید قرار می‌گیرد و دیوزینس یا ارفئوس برگرفته شده از همین اسطوره ها هستند. اسطوره شاهی که به جهان مردگان می رود و برمی‌گردد.درست مانند ادیسه که همین پروسه را از سر می گذراند.

* با ورود مدرنیته فرهنگ مرگ‌اندیشی در غرب متحول شد. این تحول به چه دلایلی در شرق شکل نگرفت؟ علت این که در فرهنگ شرق نیز مانند غرب این تحول ایجاد نشد چیست؟
ببینید! در فرهنگ شرق اساسا توصیه بر این است که نباید از مرگ هراسید. تمام این توصیه‌ها نیز بدین خاطر است که اصولا بشر از مرگ می‌ترسد، اما فرهنگ هایی هستند که با ترس از مرگ مبارزه می کنند و سعی می کنند حسی را که به طور طبیعی در نهاد آدمی وجود دارد را وارونه کنند. در این گفت‌وگو مجال نیست که به بررسی تمام فرهنگ‌های شرقی بپردازیم به همین خاطر من به ایران بسنده می‌کنم. با نگاهی به فرهنگ ایرانی می‌بینیم که در این فرهنگ دین زردشت، ‌اصولا دینی است که به ترویج زندگی می پردازد.
یعنی نگاهش به زندگی است، اما وقتی به دوران ساسانی می‌رسیم وضع تغییر می کند. با ظهور فرقه های مذهبی که مرگ اندیشند این نگاه تغییر می کند. مشهورترین این فرقه دین مانی است که شاید بارزترین آئین مذهبی ایران باستان به شمار می‌رود که زندگی را در تمامی ابعادش نفی می کند.

 

* علت این پدیده چیست؟ این اتفاق دقیقا زمانی شکل می دهد که مفهومی به نام دولت و ملت در ایران شکل گرفت و ابعاد بیرونی اجتماع ایرانی جامعیت یافته است.
ـداستان از این قرار است که مانی همزمان با دوران سلطنت شاپور ظهور می کند و می دانید که شاپور پادشاهی است که تمام عمرش را در جنگ سپری کرد. نه تنها او که پادشاهان پیش از او مثل کوروش، خشایارشاه و کمبوجیه هم همین کار را کردند. اینجا لازم است که من باز گریزی به فرهنگ غرب بزنم و باز به این موضوع بازگردم. ببینید!
فرهنگ غرب در زمانی که شوپنهائر زندگی می کند فرهنگ غرب فرهنگی مرگ اندیش است. به همین خاطر فلسفه او نیز دارای چنین خاصیتی است. نه تنها او که پیش از او هگل نیز در تبیین فلسفه خود چنین نگاهی دارد. یعنی فلسفه هگل اساسا فلسفه مرگ است. همزمان با این 2 نفر که 2 رکن مهم فلسفه غرب هستند ما با ظهور ژانرهای ادبی بسیاری در غرب مواجهیم با محوریت مرگ خلق شده اند.

مثل قصه های جنایی و پلیسی یا داستان هایی که مربوط می شود به خون آشامان. اینها همه بعد از جنگ های ناپلئونی است که خلق می شوند. این روند ادامه می یابد تا می‌رسیم به جنگ اول جهانی. در آغاز این جنگ فروید را داریم که اصلا دو مقاله مشهور درباره مرگ دارد و بعد از آن هایدگر را که اصلا کتاب “هستی و زمان” خود را درباره به سوی مرگ رفتن انسان می نویسد.

فروید می گوید این جنگ است که مرگ اندیشی را رواج می دهد. جنگ ما را وادار می‌کند که به مرگ بیاندیشیم. نمونه عینی‌اش همین 8 سال جنگ خودمان است. شما می‌بینید که در این دوره چقدر اندیشه مرگ وجود داشته و مظاهر آن را هنوز هم می توان دید.
منظور من از این مقایسه این بود که نشان دهم وقوع جنگ رابطه بسیار مستقیمی با شیوع مرگ‌اندیشی دارد. در جایی که وقوع دو جنگ 4 ساله چنین تاثیری روی فرهنگ غرب گذاشته می توان تصور کرد که جنگ های 40 ساله شاپور چه به روز ما ایرانیان آورده است.

 

ما در تمام دوران هخامنشی مشغول جنگ بودیم. بعد از آن اسکندر حمله می کند و پس از سلطه ساسانیان شاپور شروع می‌کند به شکل وسیعی جنگیدن. به همین خاطر مانی را انتخاب می کند تا مذهبی باشد برای مستعمراتش. به این ترتیب آنها را آرام نگاه می‌دارد چون مانی در دین خود زندگی را نفی می کند.

او توالد و تناسل را قدغن می کند. همچنین کشاورزی و داد و ستد و حتی استحمام کردن را ! او می گوید که انسان تمام عمر خود را باید صرف تزکیه نفس کند و وقتی از او می پرسند پس چطور معاش خود را تامین کنیم می گوید صدقه بگیرید! آن وقت فکرش را بکنید چنین آئینی در دهه 40 مورد تحسین بسیاری از روشنفکران ما قرار می گیرد!
به هرحال مانویزم نوعی عرفان بود که در شرایط عادی نمی توانست پیروان چندانی داشته باشد، اما مردم دوره ساسانی به سمتش رفتند چون امیدی به زندگی نداشتند. وقتی شما همیشه در حالت ناامنی جنگ به سر ببرید مرگ را مدام پیش روی خود می‌بینید. غیر از این دوره یک دوره تاریخی دیگر نیز وجود دارد که مانویزم یا عرفان مورد استقبال قرار می گیرد و آن زمانی است که مغول ها و تیمور حمله می کنند.این دو هجوم باعث می شود این طرز تفکر در تمامی این منطقه از چین تا بین النهرین تثبیت شود.

* یعنی مرگ اندیشی تا قبل از حمله مغول ها تثبیت نشده بود؟
نه. نهایتا بسته به زمانی بود که یک نفر مثل مانی پیدا شود و چنین چیزی را تبلیغ کند. جنبه عام نداشت.

* حتی در زمان اعراب؟
حتی در آن زمان. در زمان حکومت مامون بعد از حمله اعراب شما شاهد شکل گیری نهضت ترجمه هستید و همچنین شاهد ظهور دانشمندان بزرگی مثل بوعلی،‌زکریای رازی، خوارزمی و فارابی. چون توجه به زندگی در این دوره ها وجود داشته است، اما وقتی که مغول ها حمله می کنند، حدود یک قرن بر این سرزمین حکم می رانند. بعد از آن تازه سرو کله تیمور پیدا می شود که درست همان کاری را می کند که چنگیز کرد و اصلا “یاسا”ی چنگیز را مبدا و مبنای کار خود قرار می‌دهد.

به این ترتیب اگر فقط یک یا 2 سال جنگ اول و دوم جهانی این قدر باعث رواج مرگ‌اندیشی در غرب می‌شود، می‌توانید تصور کنید که در ایران با هجوم این دو نفر چه اتفاقی افتاده است. مردم به فردای خودشان اعتماد نداشتند. کشاورزی و داد و ستد همه تعطیل شده بود در نتیجه فقط به مرگ می اندیشیدند و چشم شان فقط به زندگی در جهان دیگر بود. انگار احساس می کردند خدا این زندگی را نیافریده و این زندگی آفریده شیطان است. چون هر آنچه که می دیدند شیطانی بود.

* علت این عدم تحول هم در همین نکته است؟
درست در همین زمانی که دوران رنسانس در اروپا شکل می گیرد در این منطقه مغول ها و تیموریان حکومت می کردند. بنابراین حتی فرصتی برای تحول نبود. بعد هم که از زیر استعمار مغول یک راست به زیر سایه استبداد رفتند که آن هم مرگبار بود. این روند نه تنها در ایران که در تمامی این منطقه ادامه پیدا می کند. چون بذر مرگ اندیشی از قبل در این منطقه وجود داشته است. فقط محتاج محیطی مساعد بوده که با وقوع این اتفاقات پیدا شده. به همین خاطر است که از زمان حافظ به بعد همه شاعران ما مرگ اندیشند;

* جز خیام
بله جز خیام. اما اگر خوب دقت کنید می بینید که او هم مرگ اندیش است. اتفاقا مثال خوبی زدید چون می توانیم با بررسی اندیشه خیام به یکی دیگر از خصوصیات مرگ اندیشی بپردازیم. شعر خیامی نوعی شعر دهری است. تمام وحشت خیام و اضطراب‌هایی که در اشعار او هست وحشت از دهری است که همه کاره است و تقدیر انسان در دستش است.
در اندیشه او این کوزه گر دهر است که سرنوشت ها را تعیین می کند و این اندیشه باز می گردد به نوع دیگری از تفکر در زندگی ایرانی. یونانی ها بر خلاف ایرانیان مفهوم محدودی از زمان داشتند .مثل تصوری که ما الان از زمان داریم و آن را به ساعت و امروز و فردا محدود می کنیم. در حالی که مفهومی که از زمان در ایران وجود داشت یک مفهوم بی کران یعنی زروان بود. خدای یکتایی که در ایران پرستش می شد نه اهورا مزدا که زروان بود زروانی که پدر اهورا مزدا و اهریمن به شمار می رود.

و این زمان بی کران یا زروان همین دهر است که سرنوشت و زندگی و مرگ در دستش است. آنچه که در خیام می بینید برخاسته از همین تفکر است. او مدام از وحشت، از فنا صحبت می کند و شالوده حرفش این است که چون نابود می شویم ، شاد باش. به خاطر زندگی و زنده بودن، فقط به خاطر این که فنا می شویم و دیگر در این لحظات نیستیم. در واقع اندیشه او یک نوع حالت جبرانی دارد.

علاوه بر خیام شاعرانی هستند که به آنها لقب “رند” داده اند. مثل حافظ، مولانا یا سعدی. در چنین فرهنگی رند به کسی گفته می شود که به زندگی توجه داشته باشد. حافظ در شعر خود جایی تبدیل به رند می شود که به زندگی توجه دارد، وگرنه از او چه از طرف زهاد و چه از طرف عرفا انتظار می رفت که به مرگ بیاندیشد. پیام این فرهنگ برای ما این است که اگر به زندگی اندیشیده ای رندی کرده ای. این کلمه رند در زبان معانی منفی زیادی دارد.

هم به معنای آدم زیرک، ‌بدجنس، حقه باز و کلاه بردار است و هم معنی آدم عیاش و لات می دهد. و این آدم‌های عیاش و لات و کلاه بردارند که به زندگی توجه می کنند. می بینید چقدر به زندگی اندیشیدن نزد ما منفی است؟ به همین جهت در جامعه ما نه تنها در این دو دهه که پیش از آن مرگ اندیشی وجود دارد.
در تمام این دوران ها اگر از تمام جوان های ایرانی می‌پرسیدید که به زندگی بیشتر علاقه دارید یا مرگ می‌دیدید که خجالت می کشید جواب مثبت بدهد.در واقع ما دوست داشتن زندگی را نوعی بلاهت می‌بینیم.

* فکر می کنم در ادبیات معاصر مظاهر این مرگ‌اندیشی به خوبی مشخص است به خصوص در آثار هدایت یا فروغ فرخزاد.
اتفاقا این دو نفر بر خلاف جامعه ایرانی کسانی هستند که به زندگی علاقمندند.

* چرا این استدلال را می کنید؟
برخلاف تصور شما اینها کسانی مثل سپهری و بقیه هستند که مرگ اندیشند. اتفاقا شعرهای فروغ می بینید سرشار از زندگی است.مفاهیمی که حول و حوش مرگ در شعر او وجود دارند به معنای ستایش آن نیست.

در هدایت هم آن چیزی که بیشتر مورد حمله قرار می گیرد زندگی رجالگی است نه زندگی واقعی. او خود زندگی را نفی نمی کند. زندگی فاسد و ایستا و گندیده را نفی می کند. به نفع آن زندگی است که این را نفی می کند نه به نفع مرگ. این دو بیشتر از دیگران مدرن هستند. بقیه درست است که ظاهرشان مبارز است و چه و چه ولی تاریک است.
نگاه بوف کور نگاه به آینده است. می نویسد برای اینکه بماند. در حالی که بسیاری دیگر نگاهشان به گذشته است. “کسی از فردا خبری نیاورده است”.
یا در لحظه زندگی می‌کنند یا در گذشته. اما هدایت اینطور نیست. نداشتن آن زندگی است که او را ناراحت می کند. در نامه‌های او به وضوح می توان این مسئله را دید که بالاخره یک جایی می گوید خب دیگر نمی شود کاری کرد. این بدان معنا است که تا پیش از این می‌شده.
نه تنها جیسن که دیگر محققان غربی نیز در آرای خود بر این نکته توافق دارند که کسانی مانند ا

سکندر کبیر، ژولیوس سزار، ناپلئون و حتی فرمانروایان غربی چند دهه گذشته، بر اساس الگوی هروئیسم و مانند قهرمان ایلیاد یعنی آشیل فرمانروایی کردند. این نظریه ها البته برخلاف آن چیزی است که شوپنهائر بدان اعتقاد دارد.
او فرهنگ هند و فرهنگ یونانی را به طور دقیق مورد مطالعه قرار داد و به این نتیجه رسید بین این دو فرهنگ یک نوع آنتی تز بنیادین وجود دارد. بدین معنا که یونانیان عمدتا تلاش داشته اند زندگی را شکوفا کنند و گسترش دهند، اما هندی ها تحت هر شرایطی می خواهند هر چه زودتر از شر این زندگی خلاص شوند.
درواقع شوپنهائر از این مقایسه چنین نتیجه می گیرد که غرب از ابتدا به زندگی توجه داشته است، اما شرق به مرگ.از نظر من نیز واقعیت این است که در غرب نه تنها فرهنگ هومری مبتنی بر مرگ اندیشی است که بعد از آن فرهنگ تراژدی هم قطعا بر اساس مرگ شکل می گیرد.

علاوه بر آن فرهنگ فرقه‌های ارفه‌ای یا دیوزینیسی هم اساس خود را بر بینان مرگ قرار می دهند و اصلا نیچه تولد تراژدی را بر همین اساس نوشته است. به این ترتیب ما شاهدیم که دوران قبل از فلسفه در غرب با ستایش مرگ آغاز می شود. در دوران فلسفه هم ما با کسی مثل سقراط مواجهیم که به پیشواز مرگ می رود و بعدها شاگردان او از جمله افلاطون به تبیین همین نظریات او می پردازند.

به عنوان مثال رساله “بایدون” افلاطون به رویات آخرین روز سقراط می نشیند که در آن جام شوکران را می‌نوشد. در این رساله تمام گفتگوهای افلاطون با دوستانش در مورد این است که فیلسوف نباید از مرگ بهراسد چراکه فلسفیدن تمرین مرگ است.
همین اصل بعدها به اصلی ترین دستورالعمل و مهم ترین سرمشق فلسفه غرب تبدیل می شود به طوری که تمام فلسفه غرب ون با همین فرض تبیین می‌شود. در این میان بعضی از فلاسفه غرب بیش از دیگران مرگ اندیشند.

مثل فلسفه رواقی یا اپیکوری. شالوده این فلسفه ها شباهت بسیار زیادی به عرفان شرق دارند. آنها نیز مثل عرفان در پی اثبات این مدعا هستند که مرگ پدیده ای هراس آور نیست و بخصوص اندیشمندان و فیلسوفان نباید از مرگ بترسند.

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید


کلمات کلیدی :