سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که دو کفش و عصای آهنین برگیر و آنگاه درزمین سیاحت کن و آثار و عبرتها را بجوی؛ تا آنکه کفشها پاره و عصا شکسته شود . [ابن دینار]

مقاله انقلاب مشروطه ایران تحت فایل ورد (word)

ارسال‌کننده : علی در : 95/3/2 3:24 صبح

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید

  مقاله انقلاب مشروطه ایران تحت فایل ورد (word) دارای 14 صفحه می باشد و دارای تنظیمات در microsoft word می باشد و آماده پرینت یا چاپ است

فایل ورد مقاله انقلاب مشروطه ایران تحت فایل ورد (word)   کاملا فرمت بندی و تنظیم شده در استاندارد دانشگاه  و مراکز دولتی می باشد.

این پروژه توسط مرکز مرکز پروژه های دانشجویی آماده و تنظیم شده است

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل ورد می باشد و در فایل اصلی مقاله انقلاب مشروطه ایران تحت فایل ورد (word) ،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن مقاله انقلاب مشروطه ایران تحت فایل ورد (word) :

انقلاب مشروطه ایران

پس از گشوده شدن ایران به وسیله اعراب و انضمام امپراتورى ساسانى به قلمرو خلافت اسلامى، این سرزمین تاریخى استقلال خود را از دست داد، اما با تاسیس سلطنت صفوى در سال 905 هجرى قمرى، استقلال ایران بازگشت و از آن پس ایران به عنوان یک واحد سیاسى کامل در جغرافیاى منطقه و جهان ظاهر شد و ادامه یافت. هرچند این استقلال براى ای

رانیان مغتنم بود اما جز در سده اول صفوى از نظر رشد و توسعه فرهنگى و علمى و اقتصادى و تمدنى چندان اهمیتى پیدا نکرد. برآمدن صفویان مصادف است با 1500 میلادى و آغاز خیزش عظیم و همه جانبه اروپاییان در عرصه سیاست و اقتصاد و علوم و فنون و فلسفه و هنر و تمدن و فرهنگ، اما ایرانیان را از آن رنسانس و تحول عمیق غربى بهره اى نبود.
انحطاط رو به افزایش عصر دوم صفوى به انقراض آن سلسله طولانى و اشغال ایران به وسیله افاغنه و دست اندازى هاى عثمانى انجامید و هرج و مرجى پدید آمد که هفتاد سال طول

کشید.درست در آغاز سده سیزدهم هجرى، نوزدهم میلادى سلطنت قاجار تاسیس شد و در پرتو اقتدار اولیه آن استقلال سیاسى ایران تامین شد اما از نظر تغییر در اندیشه، فرهنگ، اقتصاد و سیاست در جهت اجتماع و نظام حکومتى تحولى رخ نداد و کم و بیش در، بر همان پاشنه چرخید. جنگ هاى طولانى ایران و روس در عصر فتحعلى شاه و شکست هاى پیاپى ایران و در نهایت عقد دو قرارداد سیاه و تباه کننده ایران با روسیه (عهد نامه گلستان و ترکمانچاى) و جدا شدن بخش قابل توجهى از کشور، آخرین رمق را از این ملک ستاند.

اما این همه هیچ بر بیدارى و آگاهى دستگاه سلطنت و سلاطین نالایق قاجار نیفزود و گویا هیچ تغییرى در جهان رخ نداده و از این رو این عصر را «عصر بى خبرى» گفته اند. از اوایل قاجار ارتباط بیشترى با جهان خارج (روسیه، عثمانى، شبه قاره هند) و به ویژه اروپا ایجاد شده بود و این ارتباط و آشنایى تا حدودى فکر تغییر و اصلاح را در بخش هایى از دولتمردان دامن زد. در این

ارتباط از آغاز تا پایان قاجاران پنج دولتمرد اصلاح گر: عباس میرزا، قائم مقام، امیرکبیر، سپهسالار و على خان امین الدوله به عرصه آمدند و دست به اقدامات مهمى نیز زدند اما در نهایت راه به جایى نبرد و بنیادهاى اندیشه و عمل مردمان و جامعه ایرانى دچار تحول نشد. عوامل پیچیده و گوناگونى در شکست این اصلاح طلبان حکومتى نقش داشتند که در یک طبقه بندى کلى مى توان گفت چهار عامل نقش بیشترى داشتند:رگ و 4- کارشکنى روحانیان شریعتمدار و صاحب نفوذ و غالباً ملاک (چون حاج ملاعلى کنى) از موضع دفاع از دیانت و سنت و یا وابستگى به دربار و گاه نیز وابستگى به سفارتخانه ها. البته در این میان عقب ماندگى فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى جامعه و جهل عامه مردم نسبت به عالم جدید و به طور کلى عدم آمادگى لازم در مجموعه ساختارهاى اجتماعى براى پذیرش افکار و آداب مدرن (مدرنیته و نه البته لزوماً مدرنیسم)، از یکسو اقدامات مصلحانه را با مشکل و موانع جدى مواجه مى کرد و از سوى دیگر بهانه هاى لازم براى مقابله با اصلاحات اساسى به دست مرتجعان و سودجویان مى داد.
با وجود شکست اصلاحات حکومتى در درون ساختار قدرت فاسد قاجارى، ایران در آن دوران نه چندان کوتاه نمى توانست یکسره از تحولات شتابان اروپا و دیگر نقاط جهان به دور باشد و هیچ تغییرى نپذیرد و راه اصلاح طلبى در سطوح مختلف جامعه هموار نشود. در اواخر عصر عباس میرزا نخستین گروه جوانان براى تحصیل به اروپا اعزام شدند و شمارى از این افراد کم و بی

ش افکار نوین را به ایران آوردند و یکى از آنان، میرزاصالح نخستین چاپخانه را در تبریز و سپس تهران بنا نهاد و نخستین روزنامه را در تبریز انتشار داد.
حضور سفیران کشورهاى اروپایى در ایران و حضور سفیران ایرانى در اروپا و دیگر نقاط جهان و سفرهاى ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه به فرنگ و ترجمه و چاپ و نشر برخى از آثار ادبى و سیاسى و علمى اروپایى و روسى در ایران و به ویژه تاسیس دارالفنون به دست امیرکبیر، جملگى راه نفوذ و رواج اندیشه هاى جدید و تقویت فکر تغییرخواهى و تحول طلبى را در ایران تقویت کرد. در همین ارتباط، جنگ هاى ایران و روس نقش موثرى ایفا کرد. مخصوصاً شکست ایرانیان در این جنگ ها از یک سو زهر تلخ تحقیر را در کام ایرانیان ریخت و از سوى دیگر موجب نوعى بیدا

رى ملى و احیاى همبستگى قومى شد.
رویداد مهم تحریم تنباکو در سال ،1309 بازتابى در این بیدارى و شکلى از مقاومت ملى براى جبران این شکست ها ارزیابى مى شود. روزنامه ها و نشریات مختلف (به ویژه اختر و حبل المتین و قانون و عروه الوثقى)، کتاب هاى خارجى و داخلى (به ویژه کتاب بیدارگر «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» اثر زین العابدین مراغه اى)، گویندگان و نویسندگان اثرگذارى چون آخوندزاده، میرزا ملکم خان، سیدجمال الدین اسدآبادى، مستشارالدوله، میرزا آقاخان کرمانى، طالب اف تبریزى و زین العابدین مراغه اى در عصر ناصرى، اندیشه هاى اصلاح طلبانه مدرن را رواج دادند.
به تدریج ترقى خواهى و نوگرایى در شمارى از روحانیان متوسط و میان مرتبه نیز راه پیدا کرد و ورود آنان به عرصه اصلاح طلبى اجتماعى بر عمق و تاثیر جنبش نوین تغییرخواهى افزود و بخشى از توده هاى مذهبى شهرى را وارد عرصه کرد. در این میان نقش کسانى چون میرزا حسن رشدیه، سیدجمال واعظ اصفهانى، میرزا نصرالله ملک المتکلمین، شیخ هادى نجم آبادى، سیدمحمد طباطبایى و سیدجمال الدین اسدآبادى برجسته تر است. به ویژه رشدیه و طباطبایى با تاسیس نخستین مدرسه هاى جدید به سبک غربى پایه گذار تحول در آموزش و اخذ علوم و فنون شدند.

رویدادها

با توجه به عقب ماندگى مزمن و همه جانبه ایران در طول سه سده و ناکام ماندن اندک تلاش هاى اصلاح طلبانه در طول سلطنت قاجار، در دهه دوم سده چهاردهم هجرى قمرى، ایران در آستانه یک تحول اساسى و حتى یک انفجار بزرگ قرار گرفته و راه نجاتى مى جست. این در حالى بود که اروپا و غرب سال هاى آغاز قرن بیستم خود را آغاز کرده و در اوج اقتدار و پیشرف

ت بودند و تقریباً تمام کشورهاى باستانى و صاحب نام جهان دچار تحول شده و دست کم به یک اصلاح و نوسازى حداقلى تن داده بودند.
ناتوانى و فساد حاکمان، فرسودگى و تباهى نظام ادارى و مدیریتى، ستم هاى بى انتهاى شاه و درباریان و شاهزادگان در تهران و حاکمان در ولایات، بى قانونى و بى نظمى فراوان در سراسر «ممالک محروسه ایران»، بى سوادى و جهل عمومى، عقب ماندگى نظام آموزشى، اقتصاد عقب مانده و غیرمولد، فقر عمومى، وفور و چیرگى عقاید و افکار و آداب خرافى و جاهلانه و تشدیدکننده انحطاط در میان عامه مردم و بالاخره مطامع استعمارى و واگذارى انواع امتیا

زات اقتصادى و تجارى و فرهنگى و سیاسى به خارجیان (به همین دلیل این دوران را «عصر امتیازات» نیز نام نهاده اند) و ;، از عوامل ریز و درشت عقب ماندگى ایرانیان به شمار مى آمدند.
با مرگ ناصرالدین شاه با گلوله یک آزادیخواه در سال 1314 ق و سلطنت یافتن مظفرالدین شاه بیمار و سست اراده، گرچه روند انحطاط و آشفتگى و زوال شتاب بیشترى گرفت اما به دلیل بازتر شدن فضاى سیاسى و فرهنگى، اندیشه تغییر و اصلاح در سطح گسترده دنبال شد و تعمیق یافت. در محرم 1321 میرزا على اصغرخان امین السلطان اتابک، «صدر اعظم دیرپا و مستبد و فاسد» برکنار و تبعید شد و شاهزاده عین الدوله به صدارت نشست. اما او نیز در استبداد و خشونت راه سلف خود را در پیش گرفت. از جمله او، برخلاف امین السلطان که همواره مى کوشید با کمک هاى مالى و شیوه هاى دیگر انبوه روحانیان با نفوذ را با خود داشته باشد، با طبقه روحانیان نامهربان شد و مخصوصاً روحانیان صاحب نام و وابسته به اتابک و یا دوست و همراه او مورد خشم آشکار عین الدوله قرار گرفتند و کمک هاى مالى به آنان قطع شد.
در این میان تیره شدن روابط عین الدوله

و سیدعبدالله بهبهانى حادثه ساز شد. بهبهانى از عالمان بانفوذ و مقتدر تهران بود. وى از سال 1309 که در ماجراى تحریم تنباکو تنها عالمى بود که با تحریم مخالفت کرد و در کنار سفارت انگلیس و دربار و اتابک ایستاد، مورد حمایت اتابک بود و از قدرت زیادى در امور اجتماعى و حکومتى برخوردار بود.
وى با برکنارى اتابک مخالف بود و پس از آن نیز مى کوشید تا او را به قدرت بازگرداند. از این رو بهبهانى مورد بى مهرى و کینه عین الدول

ه قرار گرفت و از همان آغاز کشمکشى عظیم در پیدا و پنهان بین آن دو رجل دین و سیاست آغاز شد. زمانى که رسیدگى به مرافعات دولتى که در زمان اقتدار اتابک به بهبهانى ارجاع مى شد، از سوى عین الدوله به شیخ فضل الله نورى، عالم دیگر تهران و رقیب دیرین بهبهانى، ارجاع شد و حتى بهبهانى را از نظر مالى در تنگن

ا قرار داد، رقابت و دشمنى بهبهانى و صدراعظم آشکارتر شد.
اما جرقه انقلاب در محرم 1323 ق زده شد و آن در جریان ماجراى مسیو نوز بلژیکى روى داد. نوز که در سال 1317 به همراهى شمارى از بلژیکیان به ایران آمده و در زمان صدارت امین السلطان رئیس کل گمرکات ایران شده بود، در

یک مجلس جشن اختصاصى خارجیان با لباس عالمان دین (عبا و قبا و عمامه) عکس انداخته بود. البته در آن جشن مردان و زنان خارجى دیگر هرکدام در لباس محلى یکى از اقوام ایرانى ظاهر شده بودند و در این میان نوز و یک مقام دیگر در جامه روحانى درآمده بودند. گرچه عکس مربوط به مدت ها قبل بود ولى در محرم آن سال به دست بهبهانى افتاده بود.
بهبهانى با نشان دادن عکس به مردم اعلام کرد که نوز با این کار به دین و مقدسات و عالمان توهین کرده و خواهان مجازات و اخراج وى و همکارانش از ایران شد. جنبش پدید آمد اما سرانجام راه به جایى نبرد و عین الدوله بر سخت گیرى

ها افزود. از آنجا که در این زمان خواسته بهبهانى فراتر از عزل نوز و حتى دشمنى با عین الدوله بود، در اواخر ماجراى نوز، بهبهانى نزد سیدمحمد طباطبایى، عالم خوشنام و بانفوذ دیگر تهران رفت و از او خواست تا به صف معترضان بپیوندد و

از جنبش علیه عین الدوله حمایت کند. طباطبایى با این شرط که اغراض شخصى کنار رود، همراهى کرد و دست بهبهانى را فشرد. با توجه به اهمیت این پیوند، مورخان تاریخ مشروطه عموماً «اتحاد روسیه» را سرآغاز نهضت مشروطه شمرده اند.
پس از آن حوادث دیگرى روى داد که هرکدام موضوع جدال تازه و چالشى جدى بین گروه علماى معترض با رهبرى طباطبایى و بهبهانى که حالا مى دانستند براى چه مبارزه مى کنند،با صدراعظم و دولت شد و البته هر بار این عالمان بودند که با درایت و هوشمندى از رویدادها به نفع خود بهره مى گرفتند. از جمله حادثه کتک خوردن چند بازارى به اتهام گرانفروشى قند و حمله چماقداران حکومتى به اجتماع علما و مردم در مسجد شاه تهران، منجر به هجرت علما به حضرت عبدالعظیم شد. طباطبایى با گفتن این جمله که «اکنون که به اینجا رسید، کار را یکسره گردانیم و آن کار را که خواستیم سه ماه دیگر کنیم، جلو اندازیم.» دستور داد علما و مردم به عنوان اعتراض به عبدالعظیم بروند و متحصن شوند. این جمله طباطبایى از برنامه ریزى و درایت جنبش علما حکایت مى کند.
در 16 شوال این هجرت و تحصن با حضور شمار قابل توجهى از علما و طلاب و بازاریان و کسبه انجام شد. انتشار اخبار آن به شهرها نیز رسید و در همه جا تحرکى پدید آمد. این تحصن یک ماه طول کشید و سرانجام دولت مجبور شد با قبول خواسته هاى علما به تحصن پایان دهد. از جمله خواسته هاى معترضان این بود که «بناى عدالتخانه اى در ایران که در هر بلدى از بلاد ایران یک عدالتخانه برپا شود که به عرایض و تظلمات رعیت رسیدگى شود.»
علماى معترض با احترام به تهران بازگشتند و به دیدار شاه رفتند و مذاکراتى براى تحقق خواسته هایشان صورت دادند. اما مدت ها گذشت و از عدالتخانه خبرى نشد و پیدا بود که کارشکنى مى شود. طباطبایى چند نامه به شاه و عین الدوله نوشت و بهبهانى یک بار شخصاً به دیدار شاه رفت اما ثمرى نداشت. حوادثى نیز رخ داد که منجر به وخامت اوضاع و تشدید و تعمیق مخالفت علما با دربار شد. از جمله آنها کتک خوردن شیخ محمد واعظ در خیابان به دست ماموران حکومتى و کشته شدن یک طلبه و نیز حمله ماموران به اجت

ماع علما و مردم در مسجد جامع تهران و کشته و مجروح شدن شمارى از مردم و توهین حساب شده. به بهبهانى در این حادثه بود.
سرانجام علما اعلام کردند که به علامت اعتدند اما پس از آن که به قم رسیدند متوقف شده و در آنجا متحصن شدند. همزمان با خروج علما از تهران، به توصیه بهبهانى، شمار زیادى از روحانیان و بازاریان و مردم دیگر در باغ سفارت بریتانیا در قلهک تهران بست نشستند و خواستند تا سفیر آن کشور به آنان امان دهد و در حمایت آنان و تحقق خواسته هایشان و علما اقدام کند. خواسته هاى علماى مهاجر کم و بیش همان ها بود که قبلاً اعلام شده بود. عین الدوله پس از مدتى مقاومت استعفا داد و جایش را به مشیرالدوله داد.
صدراعظم جدید به فرمان شاه به قم رفت تا علم

 

ا را بازگرداند اما آنان گفتند «در مملکتى که عدالتخانه نباشد نمى مانیم.» سرانجام در 14 جمادى الثانى 1324 ق / 13 مرداد 1285 ش فرمان مشروطیت به دست مظفرالدین شاه صادر شد که در آن صریحاً از «مجلس شوراى ملى» یاد شده بود. ده روز بعد مهاجران بازگشتند و مردم تهران از آنان استقبال بى مانندى کردند. بهبهانى و طباطبایى مستقیم به دیدار شاه رفتند و با وى گفت وگو کردند. پس از تدوین آئین نامه انتخابات پارلمان، در اواسط ماه شعبان انتخابات عمومى برگزار شد و در 18 شعبان مجلس شوراى ملى افتت

اح شد و سراسر ایران در جشن و شادى غرق شد. مجلس با شتاب قانون اساسى را در

51 اصل تصویب کرد به توشیح شاه محتضر رساند.
بدین ترتیب سنگ بناى مشروطیت ایران با استوارى گذاشته شد. اما پس از چندى مظفرالدین شاه درگذشت و ولیعهد مستبد او محمدعلى میرزا از تبریز به تهران آمد و بر تخت سلطنت نشست و مشکلات آغاز شد. محمدعلى شاه، به رغم سوگندش در وفادارى به مشروطه، از همان آغاز سر ناسازگارى گذاشت و کوشید مشروطه و مجلس و قانون را نادیده بگیرد و با همان شیوه سلطنت مطلقه عمل کند. از سوى دیگر هنگام نوشتن متمم قانون اساسى، شیخ فضل الله نورى، که در مهاجرت قم به علما پیوسته بود. علم مشروعه خواهى برافراشت و به مخالفت با اساس مشروطیت برخاست. او به حضرت عبدالعظیم رفت و متحصن شد. اما با پادرمیانى بهبهانى و طباطبایى، تفاهم حاصل شد و او به تهران بازگشت.

 

اما پس از چندى بار دیگر، با تحریک دربار و احتمالاً امین السلطان که به تازگى بازگشته بود، گروهى را دور خود جمع کرد و در میدان توپخانه بلواى عظیمى پدید آورد. کوشش هاى دوسید نیز کارساز نشد. با ترور امین السلطان آشوب توپخانه پایان یافت. در این زمان بود که آخوند خراسانى و دیگر علماى حامى مشروطه نجف فتوا دادند شیخ نورى فاسق است و تصرف او در امور حرام. سرانجام متمم قانون اساسى نوشته شد و به تصویب رسید. مجلس به کار خود ادامه داد. اما به دلایل مختلف، از جمله اختلافات داخلى، با توافق نهایى شاه و روسیه و انگلیس (که پیش از آن بنا به مصالحى و به صورت محدود از مشروطه حمایت کرده و حالا تغییر موضع داده بود) و شیخ فضل الله در جمادى الثانى 1326 ق مجلس مورد حمله قرار گرفت و شمارى از آزادیخواهان دستگیر و عده اى اعدام و چند تنى (از جمله دوسید) تبعید شدند.
با انحلال مجلس و سرکوب آزادیخواهان، شاه رسماً به سلطنت مطلقه بازگشت و حاج شیخ فضل الله مجتهد بلامنازع تهران به عنوان مشاور و مفتى مذهب

ى عالى شاه وارد صحنه شد. اما علماى نجف به حمایت قاطع خود از اعاده مشروطیت ادامه دادند و شاه و استبدادیان را تکفیر کردند و آزادیخواهان نیز در شهرهاى بزرگ به مبارزه و مقاومت دست زدند. سرانجام پس از یک سال مبارزان گیلان و اصفهان به تهران حمله آورده و در تاریخ 24 جمادى الثانى 1327 ق تهران فتح شد و استبداد فروپاشید و محمدعلى شاه به روسیه تبعید شد. شیخ فضل الله و چند تن دیگر اعدام شدند.

معمولاً تا مقطع فتح تهران و تشکیل مجلس دوم را «عصر مشروطه» مى دانند اما به دلایلى و توسعاً مى توان مقطع 1285 تا 1305 ش و تاسیس سلطنت پهلوى را دوره مشروطه دانست، چرا که در تمام این دوران نظم کهن فروپاشیده و مشروطه خواهان کم و بیش مى کوشیدند نظم و نظامى نوین بر وفق آرمان هاى آزادیخواهانه و دموکراتیک بنیان نهند که البته به دلایل عدیده توفیق نمى یابند. در فرجام کار نوبت به رضاخان سردار سپه مى رسد تا نظمى نو پدید آورد اما نه البته کاملاً در چهارچوب مبانى مشروطیت و آزادى و عدالت.

دستاوردها

اکنون جاى این پرسش است که جنبش مشروطه

خواهى ایران در پى چه اهدافى بود و آیا به آنها رسیده است؟ کامیابى ها و ناکامیابى هاى مشروطیت کدامند؟
تدقیق و تحلیل این رویداد مهم و پیامدها و دستاوردهاى آن در درازناى یک قرن در این مجال نمى گنجد اما شاید به کوتاهى تمام بتوان گفت در عام ترین عنوان جنبش مشروطه در پى یافتن راهى براى خروج جامعه ایرانى از بن بست عقب ماندگى تاریخى و گره گشایى از معضل انحطاط تمدنى و فرهنگى بود. روشن تر مى توان گفت مشروطیت در پى آن بود تا پس از چند قرن آشفتگى بر ویرانه هاى کهن نظمى نوین و توسعه اى کامل در چهارچ

وب معیارهاى متعارف غرب و البته با رعایت فرهنگ بومى (ملى و مذهبى) و مصالح ملى ایرانیان بنا نهد، نیز مى توان گفت مشروطه طلبان دنبال آزادى و رهایى بودند.
رهایى از هر نوع سلطه خارجى و رهایى از استبداد داخلى و تامین حقوق ملت از طریق تاسیس دولت مدرن و مقتدر و اجراى عدالت در تمام سطوح. اختلافاتى که هنگام نوشتن متمم قانون اساسى پدید آمد، حکایت از آن داشت که آرمان ها و مضمون مشروطیت بسیار فراتر و عمیق تر از خواست مبهم و کلى «عدالتخانه» است که پیش از این گفته مى شد. واقعیت این بود که مفاهیمى چون آزادى (= حریت)، برابرى (= مساوات)، برادرى (سه شعار معروف انقلاب فرانسه که در ایران آن روزگار بسیار تکرار مى شد)، محدودیت سلطنت، قانون، تفکیک و استقلال قوا، انتخابات، پارلمان، انجمن هاى ایالتى و ولایتى (= شوراها)، مطبوعات آزاد، حق حاکمیت ملى، حقوق ملت و; با تعاریف و مصادیق عینى آنها در غرب، کاملاً جدید بودند و در فرهنگ سنتى (ایرانى _ اسلامى) سابقه نداشتند و لذا پس از پیروزى شیرین نخستین و تدوین متمم قانون اساسى و تاسیس نظام نو، چالشى عظیم آغاز شد و موانع متعدد خود را نشان دادند. کم اطلاعى اکثر مشروطه خواهان از این مفاهیم نو از یک سو و برداشت هاى متفاوت و گاه متعارض آنان از این عناوین از سوى دیگر، بر مشکلات افزود.
اگر آرمان هاى بلند مشروطه را به گونه اى که و

صف شد معیار داورى قرار دهیم، روشن است که مردم ایران نه تنها در آن سه سال اول که حتى پس از یک قرن هنوز به آن اهداف دست نیافته و حتى در مواردى عقب گرد، هم داشته اند. از این رو مى توان گفت جنبش اصلاح طلبانه و به تعبیرى انقلابى مشروطه ادامه دارد. گزاف نیست که بگوییم مهمترین و مبرم ترین هدف آزادیخواهان عصر نخست تاسیس یک دولت مدرن و قدرتمند و ملى بود که بتواند نظم را به جامعه آشفته آن روزگار بازگرداند و در بستر مناسب امکان تحقق آزادى و عدالت و توسعه و رفاه و علوم و فنون و تجدد را د

ر تمام عرصه ها فراهم آورد. اما آنان در طول بیست سال نتوانستند به چنان حاکمیتى دست یابند و لذا راه پیشرفت و اصلاحات اساسى و انقلابى و حتى سطحى مسدود شد.
جنگ جهانى اول و اشغال ایران و تعطیلى شش ساله مجلس سوم، آخرین رمق را از آزادیخواهان و ملیون گرفت و فرصت ها از دست رفت. این آشفتگى کامل راه کودتاى 1299 و به قدرت رسیدن یک نظامى توانا اما مستبد را هموار کرد و پادشاهى پهلوى تاسیس شد. این کودتا و اقتدار جدید پاسخى طبیعى به آن همه بى نظمى و فروپاشى و ناکامى بود، گرچه دولتى دموکرات و مدرن و مطلوب مشروطه طلبان نبوده و از این رو کسانى چون مدرس و مصدق و بهار با سلطنت رضاشاه مخالفت کردند و حتى با اعلام جمهورى نیز مخالفت شد. هر چند مدرس در مخالفتش با جمهورى سردار سپه نیت خیر داشت اما مى توان با حسرت گفت اى کاش در آن زمان ایران جمهورى مى شد، چرا که على القاعده کشور آماده اصلاحات ایران بسیار زودتر به آزادى و عدالت و توسعه و نوسازى دست مى یافت و حداقل به بسیارى از مشکلات و موانع بعدى دچار نمى شد.
با این همه باید گفت که مشروطیت ایران دستاوردهاى مهمى نیز در طول صد سال داشته است. در یک کلام مى توان گفت که اکنون هرچه داریم از برکت مشروطه داریم. یک مقایسه کامل و علمى بین ایران ماقبل مشروطه و مابعد آن، این مدعا را مدلل مى کند. از نیمه دوم عصر صفوى تا مشروطه، ایران یک برهوت است و در آن از علم و فن جدید و ادب و اندیشه نو هیچ خبرى نیست اما پس از مشروطیت است که در شعر و ادب و هنر و فکر سیاسى و اجتماعى و اندیشه دینى و اقتصاد و فرهنگ تحول انقلابى شگرفى روى مى دهد.
آورده اند که در زمان دیدار علماى مهاجر قم با شاه، «شاه خطاب به حاضران گفت بر شما است که در خدمتگزارى به من غفلت نورزید و خاطر ما را همواره از خود خرسند و مشعوف سازید. بهبهانى و طباطبایى در جواب گفتند در حقیقت نه آن است که خدمت اعلیحضرت خواهیم نمود بلکه خدمتى است به خویشتن و ملت خود. احتیاجى نیست که شما از خدماتى که ما براى ملت انجام مى دهیم ممنون باشید.» پیداست که این سخنان اولین بار بود که از زبان عالمان دین شنیده مى شد.

 

به نظر من مهمترین دستاورد نظرى و معرفتى مشروطیت آن بود که براى نخستین بار «مردم» (= ناس) در ایران «صاحب حق» دانسته شدند و به توده مردم این حق داده شد تا به تدبیر امور خود بپردازند و هر نوع نظم و نظامى را که خواستند پدید آورند. این اندیشه تا آنجا قوت و رسمیت یافت که علماى نجف صریحاً فتوا دادند که «این ضرورت مذهب است که در عصر غیبت حکومت مسلمین با جمهور مسلمین است.»
گرچه، مقاومت بى پایان محمدعلى شاه و در نهایت وساطت میانه روان، مشروطه خواهان مجبور شدند در متمم قانون اساسى بنویسند «سلطنت

موهبتى است الهى که به وسیله ملت به شاه تفویض مى شود»، اما همین اندازه هم قدمى به جلو بود و در نهایت به رسمیت شناختن همین حق بود که راه جمهورى و جمهوریت را هموار کرد. البته تلاش فکرى عظیم نائینى در کتاب مهم «تنبیه الامه» سهم زیادى در جا انداختن این اندیشه نوین داشت.
پس از آن بود که مسئله «نفى حق الهى سلطنت» و «تاسیس حاکمیت ملى» بر اساس «راى مردم» چنان بدیهى و قطعى شد که حتى مستبدترین آدم ها و نئوکرات ها کمتر جرات مى کنند در مقام نظر این گزاره دو وجهى سلبى و ایجابى را انکار کنند. اگر مشروطه خواهان موفق شده بودند با این معیار نظامى پدید آورند، ایران امروز به گونه اى دیگر بود و قطعاً ما در مقطع دیگرى از تاریخ کشورمان بودیم.
اما درس مهمى که در این مقطع از تجارب مشروطه و جمهورى اسلامى مى آموزیم، این است که به گمان من، تا زمانى که در حوزه نظر و عمل معضل دیرین «مشروعیت قدرت» و به عبارتى «حق حاکمیت ملى» حل نشود، نمى توان امیدى به تحقق آرمانى هایى چون آزادى، عدالت اجتماعى، قانون، جمهوریت، حقوق ملت، تفکیک قوا، انتخابات آزاد، پارلمان، جامعه مدنى و; داشت. درست است که با مشروطیت استبداد در معناى کهن آن حداقل استبداد مطلقه به لحاظ نظرى براى همیشه دفن شد اما متاسفانه در مقوله مشروعیت استخوان لاى زخم ماند و همین امر امروز هم مشکل آفرین شده است.
بالاخره در متمم قانون اساسى سلطنت موهبت الهى دانسته شد و نائینى نیز به رغم اینکه در نهایت به نفع حکومت عرفى کنار آمده اما با طرح دو مقوله «مشروعیت»، «مقبولیت»، مشروعیت را از آن، دین دانست که از طریق اذن فقیه «در عصر غیبت» قابل حل است. با اینکه انقلاب 57 در استمرار مشروطیت رخ داد و به ویژه جمهورى اعلام شد اما در نهایت با طرح بعضى نظریه هاى فقهى نه تنها این گره گشوده نشد بلکه بر ابهامات افزود و در واقع هنوز هم روشن نیست که چگونه مى توان حق حاکمیت الهى را با حق حاکمیت ملى در یک نظام فقهى _ روحانى محقق کرد. تفاسیر مختلف و متضاد دو جناح درون حاکمیت و معتقد به این گفتمان در این سال ها از این مقررات گواه این مدعا است.
درس دیگرى نیز از مشروطه و تحولات یک قرن اخیر مى آموزیم و آن این است که اگر روزگارى مستشار الدوله راه حل مشکلات مملکت را در «یک کلمه» مى دانست و آن قانون بود و همه به آن پاى مى فشرند، امروز همه نیک دریافته ایم که چنین نیست. زیرا قانون در شرایط خاص و با مقدمات و لوازم و ابزار هاى ویژه مفید خواهد بود. فى المثل به تجربه دریافته ایم تا زمانى که قانون نویسان و یا مجریان قانون به لحاظ تفکر در عصر مادون مدرن زندگى مى کنند و منطقاً به قانون و حاکمیت آن (البته قانون به معناى مدرن آن) اعتقادى جدى ندارند.
صرفاً وجود قانون ولو بسیار پیشرفته، مشکلى را حل

نمى کند، دیده ایم که رندان تردستى پیدا مى شوند که یا با استفاده از ابزار هاى قدرت قانونى مى نویسند و حتى آن را به تصویب مردم مى رسانند که نه تنها تامین کننده آزادى و عدالت و امنیت مردمان نیست بلکه نافى آنها است. و یا قانون خوب و عادلانه را به گونه اى تفسیر و عمل مى کنند که فرجامى و نتیجه اى جز بى عدالتى و نقض آزادى و تضییع حقوق مسلم مردم ندارد. از این رو مى اندیشم که در شرایط کنونى روشنف

کران و نظریه پردازان جامعه ما بیش از همه وظیفه دارند به جامعه بیاموزند که اولاً مشروعیت قدرت و حکومت مردمى و زمینى است و این مشروعیت از طریق مقبولیت و رضایت عمومى و با ابزار هایى چون انتخابات آزاد و پارلمان ملى و یا همه پرسى و شورا ها (یعنى همان ابزار هایى که در قانون اساسى جمهورى اسلامى نیز پذیرفته شده اند) حاصل مى شود .
ثانیاً دموکراسى عمدتاً به محتواى و عمل است نه شکل. و حتى ارزش جمهورى به تحقق لوازم آن است نه نام و عنوان، از این رو اگر همان سلطنت مشروطه واقعاً محقق مى شد، نه انقلابى رخ مى داد و نه جمهورى اعلام مى شد.به هر حال در این صد سال راه پرمخاطره اى طى شده و تجارب گرانبهایى به دست آمده و در مجموع جامعه ایرانى گام هایى به جلو برداشته است. در عصر مشروطه و حتى تا سال هاى اخیر مفاهیمى چون آزادى، دموکراسى، قانونگرایى و عدالت کم و بیش آرمان هاى لوکس و روشنفکرانه اى بودند که عمدتاً در طبقه نخبه و پیشگام مطرح بوده اما امروز این آرمان ها به صورت آشکار و انباشته شده اى در شمار مطالبات عمومى درآمده است و دیگر هیچ حاکمى و حکومتى نمى تواند آنها را نادیده بگیرد. در واقع تناسب اکثریت و اقلیت جابه جا شده است.
اگر تا چندى قبل اکثریت توده در نظر و عمل یا استبدا گرا و واپسگرا بودند و حامى استبدادیان شمرده مى شدند و یا در چالش استبداد- آزادى بى تفاوت مانده بودند و در مقابل – اقلیتى از اهل اندیشه و سیاست و مبارزه حامى و مدافع آزادى و حاکمیت ملى و دموکراسى قلمداد مى شدند. اکنون اکثریت قاطع، البته با درجاتى، مخالف فکر و عمل استبدادى اند و با تمایلات و آراى مستقیم و غیرمستقیم خود در این سال ها نشان داده اند که چرخ زمان به عقب برنمى گردد. دیگر اندیشه و عمل مرتجعانه و مادون جمهوریت جایى در ایران کنونى

و آینده ندارد. این تحول مدیون صدسال تلاش و جهاد مجاهدان راه آزادى و عدالت است و به ویژه تجربه گرانبهاى انقلاب و جمهورى اسلامى سهمى بزرگ در این آگاهى و تکامل داشته است.
به هر حال این راه طى خواهد شد و به کمال مطلوب خواهد رسید اما هشدار که این راه به وسیله مردم و به اصطلاح خودى ها پیموده شود نه با اعمال فشار و خداى ناخواسته دخالت بیگانگان و در پرتو سیاست خاورمیانه اى جدید غرب. ظاهراً هشدار و

درخواست صمیمانه سیدمحمد طباطبایى که تقى زاده او را «روح پاک انقلاب» لقب داده بود، از عین الدوله و مظفرالدین شاه هنوز تازه است و جا دارد که آن را مکرر کنیم و به حاکمان فعلى بگوییم.
وى به عین الدوله مى نویسد: «کو آن همه راز و عهد و پیمان; مى دانید اصلاح تمام اینها منحصر است به تاسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت; عجب در این است که مرض را شناخته و طریق علاج هم معلوم و اقدام نمى فرمایید. این اصلاحات عماً قریب واقع خواهد شد لیکن ما مى خواستیم به دست پادشاه و اتابک خودمان باشد الدین شاه منقرض، ایران در عهد آن شاه بر باد رفته; خطر نزدیک و وقت مضیق، و حال این مریض مشرف به موت; حضرت والا را به خدا و رسول قسم مى دهم; این مملکت و این مردم را دسیسه روس، انگلیس و عثمانى نفرمایید.»

منابع :

 

1-تاریخ 18 ساله آذربایجان
2- زندگینامه ستار خان و باقر خان
3- سایتهای اینترنتی

 

برای دریافت پروژه اینجا کلیک کنید


کلمات کلیدی :